منشا اقانيم ثلاثه در قرآن
منشا اقانيم ثلاثه در قرآن-استاد علامه
طباطبايى
قرآن کريم خاطرنشان ساخته که عيسى عبدى بود رسول،
واينکه هيچ چيزى جز اينادعا نمىکرد و آنچه به وى نسبت
مىدادند خود او ادعايش را نکرده و با مردمجز به رسالتخدا سخنى نگفته،
همچنانکه قرآن اين معنا را در آيه زير صراحتا از آن جناب نقل
کردهمىفرمايد: و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم ء انت
قلت للناس اتخذونىو امى الهين من دونالله؟قال سبحانک ما يکون لى ان
اقول ما ليس لى بحق، ان کنت قلته فقد علمتهتعلم ما فىنفسى و لا اعلم ما فى
نفسک، انک انت علام الغيوب، ما قلت لهم الا ماامرتنى به: ان اعبدوا الله ربى
و ربکم، و کنت عليهمشهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنىکنت
انت الرقيب عليهم و انت على کل شىء شهيد، ان تعذبهم فانهم
عبادک و ان تغفرلهمفانک انت العزيز الحکيم، قال الله هذا يوم
ينفع الصادقين صدقهم (1) .
و اين کلام عجيب که مشتملبر عصارهاى از عبوديت و متضمن
جامعترين نکات ادب و حيرتآورترين آن است، کشف مىکند از
اينکه نسبتبه موقعيتخود در برابر ربوبيتپروردگارش و در برابر
مردم و اعمال آنان چه ديدى داشته، مىفرمايد:عيسى ع خود رانسبت
به پروردگارش تنها يک بنده مىدانسته که جز امتثال کارى ندارد و جز به امر
مولايشچيزى ارادهنمىکند و جز به امر او عملى انجام نمىدهد و خداى
تعالى هم جز اين دستورى بهوى نداده که مردم را به عبادت او به تنهائىدعوت
کند، او نيز به مردم جز اين را نگفت که اىمردم الله را که پروردگار
من و پروردگار شما است بپرستيد. و از ناحيه مردم هم جز اين
مسؤوليتى نداشته که رفتار آنانرا زير نظر گرفته، در باره آنتحمل
شهادت کند و بس، و اما اينکه خدا در روزى که مردم به سويش
برمىگردندبا ايشان ودر ايشان چه حکمى مىکند، هيچ ارتباطى با
آن جناب ندارد، چه بيامرزد و چه عذاب کند. ممکن است کسى بگويد: شما در
بحثشفاعتى که قبلا در اينتفسير داشتيد يکى
ازشفيعان روز جزاء را عيسى نام برديد و گفتيد کهشفاعتش
پذيرفته هم مىشود و در اينجامىگوئيد آن جناب هيچکاره است؟.
در پاسخ مىگوئيم بله، باز هم مىگوئيم او از شفيعان روز
جزااست، براى اينکه ازشاهدان بحق است و آيه شريفه: و لا
يملک الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحقو
هميعلمون(2) بر شفاعتشاهدان به حق که عالم هستند دلالت دارد،پس به حکم
اين آيه عيسى ازشفيعان روز جزاء است، براى اينکهدر
آيه: و يوم القيمة يکون عليهم شهيدا(3) آن
جناب راشاهدخوانده و در آيه: و اذ علمتک الکتاب و الحکمة و التورايةو
الانجيل (4) ، او را عالم به توحيد دانسته(چون توحيد
هميکى از معارفى است که کتاب و حکمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند).
اعتقاد خرافى به تفديه عيسى عليه السلام(فدا شدن براى
رهائىگناهکاران) با اعتقاد به اينکه آن حضرت از شفيعان روز جزا است
فرق دارد پس اگر در بحثشفاعت گفتيم عيسى ع نيز از
شفيعاناست در اينجامنکرش نشديم، ليکن شفاعت کردن آن جناب
مسالهاى است و اعتقاد مسيحيان به مساله فديهدادنمسالهاى
ديگر، آنچه را که در اين مقام در صدد بيانش هستيم
اين است که مىخواهيمبگوئيم قرآن کريم تفديهرا
براى عيسى ثابت نکرده و چنين قدرت و اختيارى به آن جناب
ندادهاست و تفديهاى که مسيحيان بدان معتقدند،اين است که
عيسى ع(با اينکه خداىپسر بود و داراى قدرت خدائى بود و مىتوانست
دشمنان خود را در يک چشم بر هم زدن نابود کند)، ليکن براى اينکه
کيفرى را که گنهکاران در قيامتدارند باطل سازد، خود را فداىگنهکاران
نمود و حاضر شد به اين منظور به بالاى دار برود!!. قرآن اين معنا را
براى آن جناب نه تنها اثبات نکرده، بلکه آيهاىکه از نظر خوانندهگذشت آن
را نفى نموده، عقل هم نمىتواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا
مستلزمآن است کهقدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عيسى باطل شود که ان شاء
الله بيانش مىآيد. و اما شفاعت، در آيه شريفه هيچ
تعرضى به آن نشده و از اين جهتساکتاست، نهاثبات کرده و نه نفى نموده، چون
اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود(گو اينکه
مقامآيهمقام اظهار ذلت است نه اختياردارى)جا داشت بفرمايد: و
ان تغفر لهم فانک انت الغفورالرحيم (5) ، و اگر درصدد نفى شفاعت بود و
مىخواست بفرمايد عيسى از شفيعان روز جزا نيستديگر
جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردمرا به ميان بياورد، آنچه در
اينجا گفته شد اجمالمطالبى است که ان شاء الله در تفسير سوره مائده
در ذيل آيات مذکور خواهد آمد. و اما آنچه مردم در باره عيسى ع
گفتهاند؟هر چند مردم بعداز آن جناب بهمذاهب مختلف و مسلکهاى گوناگونى - که چه
بسا از هفتاد مذهب تجاوز کند- معتقد شده ومتشتت گرديدهاند، چه بسا که اگر
کليات و جزئيات مذاهب و آراىشان در نظر گرفته شود، از اين
مقدار هم تجاوزکند و ليکن قرآن کريم تنها به نقل سخنانى از
مسيحيان اهتمام ورزيدهکه در باره عيسى و مادرش
گفتهاند،چون همين سخنان است که با مساله توحيد برخورد دارد، مسالهاى
که قرآن کريم - و اصولا دين فطرى و قويم - به آن دعوت
مىکند.واما بعضى ازجزئيات از قبيل مساله تحريف و تفديه
را آنطور که بايد مورد اهتمام قرار نداده است. آيات شريفهاى
کهعقائد باطل مسيحيان در باره مسيح(ع)را بيان مىکنند و
آنچه قرآن کريم از مسيحيان در اين باره حکايت کرده
و يابه آنان نسبت داده، سخنانى است که آيات زير بيانگر
آنها است:
1 - وقالت النصارى المسيح ابن الله (6) ، که به حکماين آيه
مسيحيان گفتهاندمسيح پسر خدا است و آيه: و قالوا اتخذ ،
عبارت اخراى همان آيهاست،
2 - لقد کفر الذينقالوا ان الله هو المسيح ابن مريم (8) ، به
حکم اين آيه مسيحيان رسما مسيح را خود خدا
دانستهاند،
3 - لقد کفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة (9) ، در اين آيه
کهبعد از آيه(72)قرار گرفته، خدا را سومين خدا از خدايان
سهگانه دانستهاند، آيه:و لا تقولواثلاثة(10) هم به همين معنا اشاره
دارد. و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سهمضمون و سه
معناى مختلفاست و به همين جهت بعضىها از قبيل شهرستانى صاحب کتاب
ملل و نحلآنها را حملبر اختلاف مذاهب کرده و گفته است: مذهب مکانيه قائل
به فرزندى حقيقى مسيح براىخدايند و نسطوريهگفتهاند:
نزول عيسى و فرزنديش براى خدا از قبيل تابش نور بر جسمى
شفافچون بلور است، و يعقوبيه گفتهاند: از بابانقلاب ماهيت
است، خداى سبحان به گوشتو خون منقلب شده است.(11) و ليکن ظاهرا قرآن
کريم(العياذ بالله)کتابملل و نحل نيست تا بخواهد به
اينمذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آنان اهتمام
نمىورزد بلکه به اعتقادغلطىمىپردازد که مشترک بين همه آنان است و آن
مساله فرزندى مسيح براى خداى تعالىاستو اينکه جنس مسيح از سنخ
جنس خدا است و نيز به آثارى مىپردازد که بر اساس ايناعتقاد غلط
مترتب کردهاند که يکىاز آنها مساله تثليث است، هر چند که در
تفسير کلمهتثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنهدار
کردهاند، دليل بر اين معنااين است که قرآنکريم به
يک زبان و يک بيان عليه آنان احتجاج کرده، معلوم مىشودمورد
نظر قرآن از کلمسيحيت مسالهاى است که همه در آن شريکند.
مساله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيلهاى موجود توضيح
اين که تورات و انجيلهاى موجود در دست ما، از يک سو
صراحتدارند بر اين که خداى تعالى يکى استو از سوى ديگر
انجيل به صراحت مىگويدمسيح پسر خدااست!واز ديگر سو
تصريح مىکند به اين که اين پسر همان پدر است و لاغير. حتى
اگر مساله پسرى را حمل مىکردند بر صرف احترام وبرگشت گيرى باز قابلاغماض
بود، اين کار را هم نکردند با اينکه در مواردى از انجيل به
اين معنا تصريح شده،از آنجمله مىگويد: و من به شما
مىگويم دشمنان خود را دوست بداريد و براى لعنت کنندگانخود آرزوى
برکتکنيد و به هر کس که با شما دشمنى کرد احسان نمائيد و هر کس که
شما را از خود راند و ناراحت کرد شما با او پيوند کنيد تا فرزندانپدر
خود شويد، همان پدرى که درآسمانها است، چون او است که خورشيدش را هم
بر نيکان مىتاباند و هم بربدان، و بارانش راهم بر صديقين
مىباراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها کسى را دوست بداريد که او شمارا
دوستمىدارد، ديگر چه اجرى مىخواهيد داشته باشيد؟مگر عشاران
غير اين مىکنند؟و نيز اگرتنها به برادرانخود سلام کنيد
باز چه فضيلتى براى شما خواهد بود؟مگر بتپرستان غير از
اينمىکنند؟پس بيائيدمانند پدر آسمانيتان کامل
باشيد که او کامل است (12).
و نيز در همين انجيل است که: همه مراحم خود را در برابر مردمو
به منظور خودنمائىبکار نبنديد که در اين صورت نزد پدرتان که در
آسمانها است اجرى نخواهيد داشت. (13) ونيز در همان کتاب در باره نماز
مىگويد: شما نيز اينطور نماز بخوانيد: اى پدر ماکه در
آسمانهائى، نام تو مقدس است.... و نيز آمده: پس اگر جفاکارىها و خطاهاى
مردم را ببخشيدپدر آسمانيتان همخطاهاى شما را مىبخشد، (همه
اين سه فقره که نقل کرديم در اصحاح ششم از انجيل متىاست). و
نيز مىگويد:شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم
باشيد. و به مريم مجدلية مىگويد: برو نزد برادرانم و به
ايشان بگومن به سوى پدرم که پدرشما نيز هست و به سوى الهم که اله شما
نيز هست صعود خواهم کرد (14) . پس اينعبارات و امثال آن که از سه
انجيل نقل کرديم کلمهپدرراکه بر خداىتعالى و تقدس اطلاق کرده، هم در
مورد عيسى اطلاق کرده و هم در مورد غير عيسى،و اينبطورى
که ملاحظه کرديد صرفا جنبه تشريفات و امثال آن را دارد. هر چند که از
بعضى ديگر از عبارات آنها از پسرى و پدرىصرف تشريف استفادهنمىشود،
بلکه نوعى از استکمال را مىرساند، استکمالى که وقتى در انسانىمحقق شودسرانجام او
را با خدا متحد مىکند، نظير اين عبارت: يسوع - مسيح - به
اين کلام سخن گفتو چشمانخود را به آسمان بلند کرد و گفت: اى پدر!آن ساعت
مقرر فرا رسيد، پسرت راتمجيد کن، تا پسرتهم تو را تمجيد کند،
آنگاه دعائى را که براى رسولان از شاگردانش کردنقل مىکند و آنگاه مىگويد:
و من اين درخواست را تنها براىاينان نمىکنم بلکه درمورد کسانى هم که
به زبان به من ايمان آوردهاند مسئلت دارم، تا همه آنانيکى شوند،
همانطور که تو اى پروردگار من ثابتشدى و من نيز در تو ابتشدم، مسئلت دارم
تا آنها نيز درمن و تو يکى شوندو تا همه عالم ايمان آورند که تو
مرا فرستادى و من به ايشان مجد و آبرو دادم، آن مجدى که تو به من دادى، آرى
تا همهيکى شوند، آنچنان که ما يکى شديم، من در آنها و تودر من
و همه آنها براى يکى کامل شوند تا همه عالم بدانندکه تو مرا فرستادى و من
ايشان رادوست مىدارم، آنطور که تو مرا دوست مىدارى (15) .
گفتيم: با اينکه انجيلها صراحت دارد بر اينکه منظوراز
پسرى و پدرى صرف تشريفاست، اين کار را نکردند، يعنى عنوان پدرى
و فرزندى را حمل بر تشريف نکردند،در اينجامىگوئيم در
انجيلها کلماتى هست که نمىشود آنها را حمل بر تشريف و احترام کرد(و
شايدبه خاطروجود اين کلمات بوده که مسيحيان دست به چنان
حملى نزدهاند)نظير اينکهمىگويد: لوقا به عيسى گفت: اى
آقا ما نمىدانيمتو به کجا مىروى؟و چگونه مىتوانيمراه را
بشناسيم؟عيسى به او گفت: خود من آن طريقم، به حق سوگند و
بهزندگى قسم کهاحدى به سوى پدرم نمىآيد، مگر به وسيله من، اگر شما
مرا شناخته بوديد پدر مراهم شناختهبوديد، و از همين الان او را
مىشناسيد چون او را هم ديديد. فيلبس پرسيد: اى
سيد پدر را به ما نشان بده، ديگر چيزى نمىخواهم،يسوع
گفت: اىفيلبس من در همه اين زمانها با شما بودم ولى شما
نمىشناختيد، هر کس مرا ببيندپدر را ديدهاست.با اين حال
چگونه تو مىگوئى پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ايمان نياوردهاى
که مندرپدر حلول کردم و پدر در من حلول کرده است و اين سخنى که دارم
برايتان مىگويم(نيز)از ذات من به تنهائى صادر نمىشودبلکه از
من و از پدر که الحال در من است صادر مىشود، اواست که دارد اين کارها را
مىکند،باورم کنيد که مىگويم من در پدرم و پدرم در من است (16) . و
نيز در انجيل است که: ليکن من از الله خارج شدم و آمدم واز پيش
خود نيامدم بلکهاو مرا فرستاده (17) . و نيز مىگويد:من و پدرم
هر دو يک موجوديم.(18) و نيز سخنى را که به شاگردانش گفته
چنين حکايت مىکند: برويدو تمامىامتها و اقوام را شاگردان من
کنيد و ايشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسلتعميد
بدهيد(تعميد مراسمى است از واجبات کليسا که هر مسيحى
بايد آن را انجام دهد تا از گناهان پاکشود) (19) . ونيز
مىگويد: در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا همانکلمه بود،
اين ازاول نزد خدا بود، هر چيزى به وسيله او وجود يافت و
به غير او چيزى وجود نيافت، از آن جملهحياتهم به
وسيله او وجود يافت و حيات نور مردم است. (20)
پس اگر مىبينيمنصارا قائل به سه خدائى شدند علتش همين کلمات
انجيلها است. و منظور نويسندگان انجيلها اين بوده که هم
توحيد راکه مسيح ع درتعليماتش به آن تصريح مىکرده حفظ
کنند، همچنانکه در انجيل مرقس اصحاح دوازدهممىگويد:اول هر يک
از وصايا(ى من اين است که)اى اسرائيل رب اله تو واحد است و
تنهااو رب تو استو هم پسر بودنمسيح براى خدا را حفظ کنند(و نتيجهاش
اين تناقضگوئىهاشده است. مترجم). حاصل و نتيجه گفتار مسيحيان(اقنومهاى
سه گانه) و حاصل گفتارشان(هر چند که به معناى معقول و قابلتصورى
برنمىگردد)ايناست که ذات خدا جوهر واحدى دارد و اين حقيقت
واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از کلمه: اقنومآن صفتى است که نحوه ظهور و بروزهر
چيزى و تجليش براى غير با آن باشد، اما نه بهطورى که صفت غير
موصوف باشد و اقنومهاى سهگانه که خداى تعالى باآنها جلوه و ظهورکرده، عبارت است
از اقنوم هستى و اقنوم علم که همان کلمه است و اقنوم حيات که همان روحاست.
و اين اقنومهاى سهگانه است که يکى را پدر و ديگرى را پسر و
سومىرا روحمىگويند، اولى يعنى پدر را اقنوم وجود، و دومى را
کهاقنوم علم و کلمه است پسر و سوم را کهاقنوم حيات است روح ناميدند.
و اين اقانيم سهگانهعبارتند از: پدر، پسروروح القدس، اول اقنوموجود
و دوماقنوم علم و کلمه، و سوم اقنوم حيات است، پس پسر - که کلمه و اقنوم
علم است - ،از ناحيهپدرش - که اقنوم وجود است - به همراهى روح القدس - که
اقنوم حيات است و اشياء به وسيله آن روشنى مىگيرند -
نازل شد. آنگاه در تفسير اين اجمال اختلافى عظيم راه
انداختهاند، ازهمين جا به شعبهها ومذاهب بسيارى منشعب شدهاند که از
هفتاد مذهب هم تجاوز مىکند وبه زودى به قدرگنجايش اين کتاب
تفصيلش از نظر خواننده خواهد گذشت. و شما خواننده محترم اگر در آنچه قبلا
خاطرنشان کرديمدقت بفرمائيد خواهيد ديد کهآنچه خداى
تعالى در آيات زير حکايت کرده، وجه مشترک بين همه
مذاهبىاست که بعد ازعيسى بن مريم ع در نصرانيت پيدا شده
و معنائى هم که براى سه تا بودن يکى کرديمرا، افاده مىکند،
اينک بار ديگرآن آيات از نظر شما مىگذرد: لقد کفر الذين
قالوا انالله هو المسيح بن مريم...، لقد کفر الذينقالوا ان
الله ثالث ثلاثة...، و لا تقولواثلاثة انتهوا. و اگر قرآن کريم به
حکايت اين قدر مشترک اکتفا کرد، براىاين بود که اشکالى کهبر
عقايد مسيحيان با همه کثرت و اختلاف که در عقائدشان هست وارد
است و قرآن بداناحتجاج نموده، يک چيز و به يک وتيرة است
که به زودى روشن مىشود.(21)
پى نوشت ها:
(1)زمانى که خداى تعالى مىگويد اى عيسى بنمريم آيا تو،
به مردم گفتهاى که اى مردم به جاىخدا مرا و مادرم را دو معبود براى خود
بگيريد؟عيسى جواب مىدهد!منزهىتو اى خدا، مرا نمىرسيد
که بهمردم چيزى را بگويم که حقم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان
آگاهى،چون تو مىدانى آنچه در نفسمن است و من نمىدانم آنچه در نزد تو است،
زيرا تو علام الغيوبى، من به مردم نگفتم مگر هماندستورهائىکه تو، به
من دادى و آن اين بود که اى مردم خداى تعالى پروردگار من و پروردگار خود را
بپرستيد، مادامهمدر بين ايشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولى
بعد از آنکه مرا گرفتى خودت مراقب وضع آنان بودى و تو برهرچيزى شاهد و ناظرى،
حال اگر عذابشان کنى کسى حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب کردهاىو اگر
بيامرزىباز هم اعتراضى نيست، چون تو هم عزيزى و
شکستناپذيرى و هم کار به حکمت مىکنى، خداى تعالى مىفرمايد
امروزروزى است که راستى راستگويان به آنان سود مىرساند.سوره مائده،
آيه116 - 119.
(2)شرکائى که مشرکين مىپرستند و مىخوانندمالک شفاعت نيستند، تنها
کسانى مالکشفاعتند که شاهد به حق و داراى علم به توحيد باشند.سوره زخرف،
آيه 86
(3)سوره نساء، آيه 159.
(4)سوره مائده، آيه 110.
(5)واگر ايشان را بيامرزى بسيار بجا است، چون تو آمرزنده مهربان
هستى.
(6)سوره توبه، آيه 30.
(7)وگفتند رحمان پسر گرفته، منزه استخدا.سوره انبياء، آيه 26.
(8)سوره مائده، آيه 72.
(9)سوره مائده، آيه 73.
(10)سوره نساء، آيه 171.
(11)ملل و نحل ج 1 ص 222 - 224 - 225.
(12)(آخر اصحاح پنجم از انجيل متى)نسخهعربيش که در سال 1811
ميلادى به چاپ رسيده ومطالب ديگر هم که بعدا نقل
مىکنيم(از اين نسخه است).
(13)انجيل لوقا، اصحاح ششم.
(14)انجيل يوحنا، اصحاح بيستم.
(15)انجيل يوحنا، اصحاح هفدهم.
(16)انجيل يوحنا، اصحاح چهاردهم.
(17)انجيل يوحنا، اصحاح هشتم.
(18)انجيل يوحنا، اصحاح دهم.
(19)انجيل متى، اصحاح بيست و هشتم.
(20)انجيل يوحنا، اصحاح اول.
(21) به مقاله <تثليث، مسيحيت و قرآن» مراجعه شود. ترجمه
الميزان ج 3 صفحه 445