طبيعت آينه مسائل معنوى
طبيعت آينه مسائل معنوى
ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء
(24)تؤتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون (25)و
مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار (26)يثبت الله الذين
آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة و يضل الله الظالمين و يفعل الله
ما يشاء
ترجمه آيات
مگر نديدى خدا چگونه مثالى زد و سخن نيك را به درخت پاكيزهاى تشبيه كرد كه
ريشهاش(در زمين)ثابت و شاخه آن در آسمان است؟!(24).
هميشه به اذن پروردگارش ميوه خود را مىدهد، خدا اين مثلها را براى مردم مىزند،
شايد متذكرشوند(25).
و سخن بد را به درخت ناپاكى شبيه كرد كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتى
ندارد(26).
خدا كسانى را كه ايمان آوردهاند بخاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم مىدارد،
هم درزندگى دنيا و هم در جهان ديگر و ستمگران را گمراه مىكند، و خدا هر چه بخواهد،
مىكند(27).
"ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة..."گفته شده است"و ادخل الذين آمنوا و عملوا
الصالحات جنات....
اين آيه آن مقصدى را كه سعادتمندان از مؤمنين بدانجا منتهى مىشوند را بيانمىكند،
و جمله"تحيتهم فيها سلام"اين معنا را مىرساند كه حال سعادتمندان در آنعالم، و وضع
برخوردشان با يكديگر، درست عكس آنهايى است كه در آيات گذشته موردسخن بودند و با
يكديگر، بگو مگو داشتند.و هر كدام از ديگرى بيزارى مىجستند، امااينها با يكديگر
تحيت و سلام رد و بدل مىكنند.
"ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فىالسماء
تؤتى اكلها كل حين باذن ربها"بعضى (1) از علما گفتهاند كه:
"لفظ"كلمة"بدل اشتمال است از لفظ"مثلا"و لفظ"كشجرة"صفت بعد از صفت است براى"كلمة"و
يا خبر است براى مبتداى محذوف و تقدير آن"هىكشجرة"مىباشد".
بعضى (2) هم گفتهاند: "كلمة"مفعول اول"ضرب"است كه بعد از مفعولدومش
ذكر شده، و لفظ"مثلا"مفعول دوم است كه جلوتر از مفعول اول آمده است تااز اشكال
فاصله شدن ميان"كلمة"و صفتش كه همان"كشجرة"باشد جلوگيرى شود.وتقدير آن چنين است:
"ضرب الله كلمة طيبة...مثلا - چه كلمه نيكويى را خداوند مثلزده است مانند درخت
نيكويى...".
و بعضى (3) ديگر گفتهاند: لفظ"ضرب"يك مفعول گرفته و آن"مثلا"است"و
كلمة"هم اگر منصوب است مفعول است براى فعل ديگرى كه در تقدير است، حاليا آن فعل،
"جعل"است و يا"اتخذ"و تقدير چنين است: "ضرب الله مثلا جعل كلمةطيبة كشجرة طيبة".
و خيال مىكنم اين وجه - البته با توجيهى كه خواهيم گفت - از همه وجوه بهترباشد و
آن توجيه اين است كه"كلمة طيبة"(بطور بيان جملهاى به جمله ديگر)عطفبيان است
براى"ضرب الله مثلا"كه در اين صورت حتما بايد لفظ"جعل"و يا" اتخذ"را در تقدير
بگيريم، زيرا مدلول آيه اين مىشود كه خدا كلمه(نيك)را به
............................................ (1)منهج الصادقين، ج 5، ص 134 و روح
المعانى، ج 13، ص 212. (2)تفسير فخر رازى، ج 19، ص 120. (3)روح المعانى، ج 13، ص
212.
موارد اختلاف مفسرين در بيان معنى و مفاد مفردات آيه فوق الذكردرخت(نيك)مثل زده و
تشبيه كرده است و اين همان معناى"اتخذ كلمة طيبة كشجرة..."است.
و اين كه فرمود: "اصلها ثابت"معنايش اين است كه: ريشهاش در زمين جاىگرفته و با
عروق خود در زمين پنجه زده است و اينكه فرمود: "و فرعها فى السماء"معنايش اين است
كه شاخههايى كه متفرع بر اين ريشه هستند، از قسمت بالا از آن جداشدهاند،
و"آسمان"در لغت عرب، به معناى هر بلندى و سايهبان است و جمله"تؤتىاكلها كل حين
باذن ربها"يعنى همواره و در هر زمان به اذن خدا ميوهاش را مىچينى، و نهايت درجه
بركتيك درخت اين است كه در تمام دوران سال و تا ابد، در هرلحظه ميوه بدهد.
مفسرين در اين آيه شريفه از چند جهت اختلاف كردهاند: اول اينكه: مقصود از
كلمه"طيبة"چيست؟يكى (1) گفته: شهادت به وحدانيتخدا است.يكى گفته
(2) : ايمان است.يكى گفته (3) : قرآن است، يكى (4)
ديگر گفته: تسبيح و تنزيه است.يكى (5) گفته: مطلق ثناى بر خداست.يكى
(6) گفته: هر سخن خيرىاست.بعضى (7) گفتهاند: همه طاعتها است.يكى
(8) هم گفته: مؤمن است.
دوم اينكه: مقصود از"شجرة طيبة"چيست؟يكى گفته (9) ، درختخرما است، كه
اين قول بيشتر مفسرين است، ليكن گفته: درخت جوز هندى است.يكىگفته (11)
: هر درختى است كه ميوه پاكيزه دهد، از قبيل انجير و انگور و انار، و بعضى
(12)
............................................ (1)فخر رازى، ج 19، ص 120.به نقل از
ابن عباس. (2)مجمع البيان، ج 6، ص 312. (3)روح البيان، ج 4، ص 414. (4)كشاف، ج 2، ص
553. (5)روح البيان، ج 4.ص 414. (6)الدر المنثور، ج 4، ص 78، نقل از ابن جرير و او
از عكرمه. (7)مجمع البيان، ج 6، ص 312، (8)كشاف، ج 2، ص 553، به نقل از رسول
خدا(ص)و تفسير طبرى، ج 13، ص 136، به نقل از ابن عباس. (9)فخر رازى، ج 19، ص 120.
(10)روح المعانى، ج 13، ص 214، به نقل از ابن مردويه و او از ابن عباس. (11)كشاف، ج
2، ص 553. (12)مجمع البيان، ج 6، ص 312.
كلمه طيبهاى كه به شجره طيبه مثل زده شده اعتقادات قلبى صحيح(توحيد)است كه اخلاق
حسنه و عمل صالح فروع و شاخههايش مىباشندگفتهاند: درختى است كه داراى اوصافى
باشد كه خداى تعالى بيان كرده، هر چند آلانموجود نباشد.
سوم اينكه: مقصود از كلمه"حين"چيست؟يكى گفته (1) : دو ماه است، ديگرى
(2) گفته: شش ماه است.يكى (3) گفته: يكسال است.آن ديگرى (4)
گفته: يك صبحو شام است.يكى (5) هم گفته: اصلا تمامى اوقات است.
و اما اگر بخواهيم به اين حرفها سرگرم بشويم از مباحث مهمى كه بايد پيرامونمعارف
كتاب خداوند بكنيم باز مىمانيم و نيز از وقوف بر مقاصد و اغراض آيات كريمهقرآن
باز مىمانيم، لذا به اين حرفها نمىپردازيم.
آنچه كه از دقت در آيات به دست مىآيد اين است كه: مراد از"كلمه"طيبه"كه به"درخت
طيب"تشبيه شده و صفاتى چنين و چنان دارد، عبارت است از عقايدحقى كه ريشهاش در
اعماق قلب و در نهاد بشر جاى دارد زيرا خداى تعالى در خلالهمين آيات، به عنوان
نتيجه گيرى از مثلها مىفرمايد: "يثبت الله الذين آمنوا بالقولالثابت فى الحيوة
الدنيا و فى الآخرة...".
و مقصود از"قول ثابت"هم، بيان كلمه است، البته نه هر كلمهاى كه لفظباشد، بلكه كلمه
از اين جهت كه بر اساس اعتقاد و عزم راسخ استوار بوده و صاحبشپاى آن مىايستد، و
عملا از آن منحرف نمىگردد.
و خداى تعالى نزديك به اين معنا را در آيه ديگرى، در چند جاى از كلامشخاطر نشان
ساخته است.از جمله فرموده"ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموافلا خوف عليهم و لا
هم يحزنون" (6) و فرموده: "ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا
تتنزلعليهم الملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا" (7) و نيز فرموده:
"اليه يصعدكم الكلم الطيب و العمل
............................................ (1)مجمع البيان، ج 6، ص 313. (2)فخر
رازى، ج 19، ص 120 به نقل از ابن عباس. (3)فخر رازى، ج 19، ص 120 به نقل از مجاهد و
ابن زيد. (4)الدر المنثور، ج 4، ص 77 و 78. (5)فخر رازى، ج 19 ص 120 به نقل از زجاج
و كشاف، ج 2، ص 553. (6)آنهائى كه گفتند پروردگار ما خدا است، و پاى گفته خود هم
ايستادند ترسى بر ايشاننيست و اندوهناك هم نمىشوند. سوره احقاف، آيه 13. (7)كسانى
كه گفتند پروردگار ما خدا است، و پاى گفته خود هم ايستادگى كردند، ملائكهيكى پس از
ديگرى بر ايشان نازل شده(و اين بشارت را مىآورند)، كه نترسيد و اندوهناك نشويد.
سوره حم سجده، آيه 30.
الصالح يرفعه" (1) .
و اين قول كه در دو آيه اول بود، و كلمه طيب كه در آيه سوم قرار دارد، چيزىاست كه
خداى تعالى ثبات قدم اهل آن را در دنيا و آخرت مترتب بر آن قول دانسته، واثر آن
مىشمرد همچنان كه مقابل آن، چيزى است كه گمراهى ظالمان و يا شركمشركين اثر آن چيز
است، و به اين بيان روشن مىگردد كه، مراد از آن قول همانا كلمهتوحيد، و شهادت از
روى حقيقت به يكتايى معبود است.
پس قول به وحدانيتخدا، و استقامت بر آن، قول حقى است كه داراى اصلىثابت است، و به
همين جهت از هر تغير و زوال و بطلانى محفوظ مىماند، و آن اصل، خداى، عز اسمه و يا
زمينه حقايق است، و آن اصل داراى شاخههايى است كه بدونهيچ مانع و عايقى از آن
ريشه جوانه مىزند، و آن شاخهها عبارت است از معارف حقفرعى و اخلاق پسنديده و
اعمال صالح، كه، مؤمن، حيات طيبه خود را بوسيله آنها تاميننموده و عالم بشريت و
انسانيت، بوسيله آنها رونق و عمارت واقعى خود را مىيابد، همينمعارف و اخلاق و
اعمال هستند كه با سير نظام وجود كه منتهى به ظهور انسان(البتهانسان مفطور بر
اعتقاد حق و عمل صالح)مىگردد سازگارى و موافقت دارند و هر چهكه غير اين معارف
باشد از مبدا عالم، جوانه نزده و با حيات طيبه انسانى و سير نظاموجود سازگار نيست.
مؤمنهاى كاملى كه گفتند: "ربنا الله"و پاى آنهم ايستاده، و مصداق مثل مذكوردر آيه
شدند، همانها هستند كه هميشه مردم از خيرات وجوديشان بهرهمندند و از
بركاتشاناستفاده مىكنند.
و همچنين هر كلمه حق و هر عمل صالحى، مثلش اين مثل است، "اصلى ثابتو فروعى پر رشد
و نما، و ثمراتى طيب و مفيد و نافع دارد".
و مثل در آيه شريفه شامل همه آنها مىشود، و شايد نكره(يعنى بدون الفو
لام)آمدن"كلمة طيبة"براى اين بوده كه عموميت را برساند، چيزى كه هست، مقصوداز آن در
آيه شريفه بطورى كه از سياق استفاده مىشود عموم نبوده، بلكه همان اصل
............................................ (1)كلمه طيبه به سوى او بالا مىرود،
ولى عمل صالح آن را بلند مىكند.سوره فاطرآيه 10.
مقصود از كلمه خبيثه كه به شجره خبيثه تشبيه شده شرك به خدا استتوحيد است كه سائر
عقايد حق بر اساس آن و روى آن تنه بنا مىشوند، و فضايل اخلاقىهم، از آن جوانهها
منشعب مىشوند و همچنين اعمال صالح به صورت ميوه از آنها سرمىزند.
سپس خداى سبحان، آيه شريفه را با جمله"و يضرب الله الامثال للناس لعلهميتذكرون"ختم
فرمود، تا اهل تذكر، متذكر اين معنا بشوند كه: براى رسيدن و يا بيشتررسيدن به سعادت
هيچ راهى جز كلمه توحيد و استقامت بر آن نيست.
"و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار".
"اجتثاث"به معناى از بيخ بركندن است، وقتى مىگوييم"جثثته"معنايش ايناست كه آن را
از بيخ بر كندم، و كلمه"جث" - به ضم جيم - به معناى بلندىهاى زمينمانند تل است،
جثه هر چيز، جسد آن است كه خود يكى از برآمدگيهاى زمين است (1) .
و كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است.و به همين جهت، همان اختلافاتى كهدر كلمه
طيبه نقل شد، در كلمه خبيثه نيز وجود دارد، و همچنين در شجره خبيثهاختلاف
نمودهاند بعضى (2) گفتهاند: مقصود، "حنظلة"(هندوانه ابو جهل)است، و
بعضى (3) گفتهاند: "كشوث"(سريش)است كه گياهى بدون ريشه است و به درخت و
بوتههاىخار و يا گندم و ساير زراعتها مىپيچد و از ساقه آنها مواد مورد احتياج
خود را جذبمىكند.بعضى (4) ديگر گفتهاند: مقصود از آن سير است. يكى
(5) ديگر گفته: بوته خاراست، و يكى (6) ديگر گفته خزه آب است آن
ديگرى گفته (7) : مقصود از آن قارچ است.وبالاخره يكى (8)
گفته: هر درخت و بوتهاى است كه ميوه پاكيزهاى نداشته باشد.
ولى از اختلافى كه در آيه قبلى گذشت، وضع اين اختلافات هم روشن شده وخواننده محترم
اين را نيز متوجه شد، كه تدبر در معناى كلمه طيبه و مثالى كه قرآنكريم براى آن
آورد چه معنائى را مىرساند، و لذا به آسانى مىتواند، معناى كلمه خبيثهو مثال آن
را مو به مو پيدا كند، و بفهمد كه مقصود از كلمه خبيثه شرك به خدا استكه به
درختخبيثى تشبيه شده، كه از جاى كنده شده باشد، و در نتيجه اصل ثابت وقرار و آرام
و خلاصه جاى معينى نداشته.و چون خبيث است، جز شر و ضرر اثر ديگرى
............................................ (1)مفردات راغب، ماده"جث". (2)الدر
المنثور، ج 4، ص 77. (3)كشاف، ج 2، ص 553. (4 و 5 و 6 و 7 و 8)روح المعانى، ج 13، ص
215.
ببار نياورد.
آغاز و ادامه هدايت مؤمنين از ناحيه خداوند است(يثبت الله الذين آمنوا بالقول
الثابت""يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت...".
ظاهرا كلمه"بالقول"متعلق به"يثبت"است، نه به جمله"آمنوا"و باى آن، باى آلت، و يا
سببيت است، نه باى تعدى، و جمله" فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة"نيزمتعلق
به"يثبت"است نه به"الثابت".
در نتيجه، معناى آيه به اين برگشت مىكند كه: كسانى كه ايمان آوردهاند، اگربر
ايمان خود ثابت بمانند و استقامت به خرج دهند، خداوند هم ايشان را در دنيا وآخرت بر
همان ايمانشان ثابت قدم مىكند و اگر مشيتخداى تعالى نباشد، ثباتخودشان سودى
نخواهد داشت، و از فوايد آن بهره نمىبرند، آرى همه امور به خداىسبحان بازگشت
مىكند، پس جمله"يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت"در مقامهدايت همان نكتهاى
را مىرساند كه آيه"فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم" (1) در طرفضلالت، آن
را افاده مىكند.
فرقى كه ميان اين دو مقام يعنى باب هدايت و ضلالت است، اين است كه، هدايت ابتدا و
آغازش از ناحيه خدا است، كه نتيجهاش هدايتشدن است ولى ضلالتابتدايش از خود بنده
است، و خداوند به خاطر سوء اختيار بنده او را با ضلالت بيشترىكيفر داده و بر
ضلالتش مىافزايد همچنان كه فرمود: "و ما يضل به الا الفاسقين" (2)
وبسيارى آيات از قرآن اين معنا را خاطر نشان مىسازد كه هدايت تنها از خداى
سبحاناست، و غير او كسى در آن دخالت ندارد.
توضيح اين كه، خداى سبحان، بشر را بر فطرت توحيد آفريده است فطرتى سالم، كه مساله
معرفت ربوبيت و خوبى تقوا و بدى كارهاى زشت را در آن به امانت گذارده ومعناى اين كه
گفتيم: هدايت ابتدايش از خدا است، همين است، آنگاه اين فطرت رابوسيله دعوتهاى
دينى، كه داعيان آن انبياء و رسل هستند تاييد فرموده است.
پس اگر انسانها بر اساس همين فطرت سالم زندگى نموده، در نتيجه مشتاقمعرفت،
پروردگار خود و عمل صالح گشته، از فجور و عمل زشت نفرت بورزند، خداوندهدايتشان كرده
و به آن معرفتى كه مىخواستند، خواهند رسيد.البته اين نكته فراموش
............................................ (1)و چون اعراض كردند، خداوند هم
دلهايشان را اعراض داد.سوره صف، آيه 5. (2)و با اين قرآن گمراه نكند مگر فاسقان
را.سوره بقره، آيه 26.
نشود كه، وقتى عمل كردن بر طبق فطرت سالم را اهتداء مىناميم كه خود فطرت سالم
راهدايت بدانيم.
اما اگر انسان از راه فطرت منحرف گشته، و با انتخاب بد خود، و به خاطرنشناختن مقام
پروردگار و دلدادگى به زندگى خاكى، و پيروى هواى نفسش، از حقمتنفر گرديد، خودش،
خود را گمراه كرده است، و تا اينجا گمراهيش مربوط به خداىتعالى نيست، ضلالتى است
كه منشاش گمراه كردن خدا نمىباشد - چون لطف ورحمت پروردگار، مانع از اين است كه،
كسى را ابتداء گمراه كند.و ليكن در صورتى كهبنده با آگاهى و توجه بر انحراف خود
پافشارى كند، خداى تعالى به عنوان مجازات، رحمتخود را از او قطع، و توفيق را از او
سلب نموده، ضلالتش را حتمى مىكند، پساضلال و گمراه كردن خدا مربوط به كسانى
مىباشد، كه خود آنها راه انحراف را باتوجه و آگاهى پيش بگيرند.آرى او خود شروع به
مخالفت و انحراف نمود، خداوند همبه عنوان مجازات(كفر نعمت)منحرفترش كرد.
از اين گفتار علت اختلاف در دو آيه"فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم" (1) و
آيه"يثبتالله الذين آمنوا بالقول الثابت"معلوم مىشود كه چرا در اولى، انحراف و
لغزش را ازناحيه خود منحرفين فرض نموده.سپس ازاغه را به خدا نسبت مىدهد.و در
دومىنخست ايمانى كه خود مستلزم هدايتخدايى است، (منحرف كردن)فرض نمود.وسپس قول
ثابت را كه عبارت است از ثبات و استقامت به حسن اختيار آنان اضافهمىكند.آنگاه
تثبيت را به عنوان پاداش ثبات اختيارى آنان، كه فعل آنها است ذكرمىفرمايد.و خلاصه
كلام اين كه: در باب هدايت، نقطه شروع را به خود بندگان نسبتنداده بلكه ثبات بر
هدايت فطرى را به ايشان نسبت مىدهد و سپس تثبيتخود را بهعنوان پاداش ذكر مىكند
و نويد مىدهد كه چنين افرادى را خداوند در خطرهاىزندگى دنيا و آخرت از لغزش و
انحراف حفظ مىفرمايد.پس نتيجه اين شد كه هدايتاولى و فطرى بشر، مربوط به خود او
نبوده، بلكه هدايت اول و دومش همه از خدا است، و تنها آنچه از ناحيه او و به اختيار
او است، ثبات بر هدايت اولى است.به خلافضلالت، كه نخست، از ناحيه خودش شروع
مىشود(دقت فرمائيد).
به هر حال تثبيت مذكور در آيه، با در نظر گرفتن مثالى كه برايش آورده، به
............................................ (1)پس هنگامى كه لغزيدند، لغزانيد
خدا دلهاى ايشان را.سوره صف، آيه 5.
چند معناى ديگر كه براى آيه: "يثبت الله الذين آمنوا..."ذكر كردهاندمنزله محكم
كردن درخت طيب است، به طورى، كه ريشهاش در زمين جاىگيرتر شود.
و وقتى ريشه درخت ثابتشد، نمو مىكند.و رگهاى مويى و بزرگتر خود را در
اطرافدوانيده، در نتيجه ميوه خود را همه وقت مىدهد.و اين كه مىگوييم همه وقت
كهمعناى"كل حين"در آيه است، عبارتى است كه با عمر دنيا و آخرت درست
منطبقمىشود.زيرا عمر دنيا و آخرت كه مىگوئيم، تمامى زمانها و دقائق را شامل
مىشود.
و عبارت"كل حين"هم همين طور است و اين معنائى است كه از آيه شريفه، بدستمىآيد.
البته معانى ديگرى هم براى آيه ذكر كردهاند.مثلا از آن جمله، بعضى (1)
گفتهاند: معنايش اين است كه خداوند، كسانى را كه ايمان آوردهاند، تثبيت نموده
دركرامت و ثواب خود قرار مىدهد، و اين پاداش را به خاطر قول ثابتى كه در ايشان
ديد، به ايشان مىدهد، و مقصود از قول ثابت هم ايمان است، كه با دليلها و برهانها
اثباتمىشود پس مراد از تثبيت ايشان، نزديك كردن آنان به خود، و در بهشت منزل
دادناست.و ليكن اين حرف از اين جهت باطل است كه موجب تقييد بدون دليل است.
بعضى (2) ديگر گفتهاند: معناى آن اين است كه خداوند ايشان را در زمين
تثبيتكند، يعنى با يارى خود، ايشان را در زمين تمكين داده و فتح و غلبه بر دشمن
رانصيبشان مىگرداند.و در آخرت هم، در بهشت جاى مىدهد.ولى اين معنا از سياقآيه
دور است.
"و يضل الله الظالمين" - ظاهرا در مقابل هم قرار دادن ظالمين، در اينجا و مؤمنين،
در آيه"الذين آمنوا"كه در جمله سابق بود، اين است كه مراد از ظالمين، اهل كفرهستند،
كه به خدا و آيات او ايمان نياوردهاند.علاوه بر اين خود قرآن كريم، در بعضىموارد،
بطور مطلق، ظالمين را به معنائى نزديك به كفر معنا كرده و فرموده است: "انلعنة
الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالآخرة كافرون
(3) .
اين جمله، به منزله نتيجهاى است كه از مثال دوم يعنى جمله"و مثل كلمة خبيثةكشجرة
خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار"استخراج مىشود و معنايش اين
............................................ (1)تفسير ابو الفتوح رازى، ج 7، ص
24.و منهج الصادقين، ج 5، ص 136. (2)مجمع البيان، ج 4، ص 218، طبع بيروت و روح
المعانى، ج 13، ص 217. (3)لعنتخدا بر ظالمين باد، همانهائى كه از راه خدا جلوگيرى
نموده، آن را منحرفمىخواهند.و نسبت به آخرت كافرند. سوره اعراف، آيه 44 و 45.
است كه، خداى تعالى اهل كفر را، با محروميت از صراط هدايت، گمراه نموده، و ديگربه
سوى زندگى سعادتمندانه دنيائى، و نعمتهاى باقى و خوشنودى خدا در آخرتراهنمائى
نمىكند، بطورى كه اگر پرده از روى دلهايشان بردارى، جز شك و ترديد وكورى و اضطراب
و تاسف و حسرت و اندوه و حيرت، در آن نمىيابى.
"و يفعل الله ما يشاء" - يعنى خداوند تثبيت آنها و اضلال اينها را، به
مقتضاىخواستش انجام مىدهد.و مشيت او مزاحم و مانع و دافعى ندارد.و چيزى ميان
مشيتو فعل او حايل نمىشود.
از همين جا معلوم مىشود كه، مساله اضلال اينها و تثبيت آنها مربوط به مشيتاو است
و ناگزير، بايد جزو قضاياى حتمى، يكى شقاوت كافر و ديگرى سعادت مؤمنرا شمرد و
روايتى هم اين معنا را تاييد مىكند.
اگر در جمله"و يضل الله"و جمله"و يفعل الله"لفظ"الله"به جاى ضمير آمده، به آن جهت
است كه بطورى كه گفتهاند: عظمت و هيبت مقام او را برساند.
الميزان جلد دوازدهم صفحه 53
استاد علامه طباطبايى (رض)