فرق بين شريعت و ملت در اصطلاح قرآن
فرق بين شريعت و ملت در اصطلاح قرآن علامه طباطبايي کلمه شريعت به معناى طريق است، و اماکلمه دين و کلمه ملت معناى طريقه خاصى است، يعنى طريقه‏اى که انتخاب واتخاذ شده‏باشد، ليکن ظاهرا در عرف و اصطلا ح قرآن کريم کلمه شريعت در معنائى استعمال مى‏شود که‏خصوصى‏تر از معناى‏دين است، همچنانکه آيات زير بر آن دلالت دارد، توجه بفرمائيد: ، و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل‏منه، و هو فى الاخرة من‏الخاسرين که از اين دو آيه به خوبى بر مى‏آيد هر طريقه و مسلکى‏در پرستش خداى تعالى‏دين هست ولى دين مقبول درگاه خدا تنها اسلام است، پس دين از نظر قرآن معنائى عمومى و وسيع‏دارد، حال اگر آن دو آيه را ضميمه کنيم به آيه زير که مى‏فرمايد:لکل جعلنا منکم‏شرعة و منهاجا - براى هر يک از شما پيامبران‏شرعه و منهاجى قرار داديم، و به آيه ثم‏جعلناک على‏شريعة من الامر فاتبعها ، اين معنا بدست مى‏آيد که شريعت عبارت است ازطريقه‏اى خاص، يعنى‏طريقه‏اى که براى امتى از امت‏ها و يا پيامبرى از پيامبران مبعوث به‏شريعت تعيين و آماده شده باشد، مانندشريعت نوح، و شريعت ابراهيم، و شريعت موسى، وشريعت عيسى، و شريعت محمد(ص)، و اما دين عبارت است از سنت وطريقه‏الهيه حال خاص به هر پيامبرى و يا هر قومى که مى‏خواهد باشد، پس کلمه دين معنائى‏عمومى‏تر از کلمه شريعت‏دارد، و به همين جهت است که شريعت نسخ مى‏پذيرد، ولى دين به‏معناى عمومى‏اش قابل نسخ نيست. البته در اين ميان فرق ديگرى نيز بين شريعت و دين هست و آن اين است که‏کلمه دين‏را مى‏توان هم به يک نفر نسبت داد و هم به جماعت، حال هر فردى‏و هر جماعتى که‏مى‏خواهد باشد ولى کلمه شريعت رانمى‏شود به يک نفر نسبت داد، و مثلا گفت فلانى‏فلان شريعت را دارد، مگر آن که يک نفر آورنده آن‏شريعت و يا قائم به امر آن باشد، پس‏مى‏شود گفت دين مسلمانان و دين يهوديان و دين عيسويان و نيز مى‏شود گفت‏شريعت‏مسلمانان‏و يهوديان همچنانکه مى‏توان گفت دين و شريعت‏خدا و دين و شريعت محمد و دين زيد و عمروو...ولى نمى‏توان گفت‏شريعت‏زيد و عمرو، و شايد علت آن اين باشد که در معناى کلمه شريعت بوئى از يک معناى حدثى‏هست و آن عبارت است از تمهيد طريق و نصب آن، پس‏مى‏توان گفت‏شريعت عبارت است از طريقه‏اى که خدا مهيا و آماده کرده و يا طريقه‏اى‏که‏براى فلان پيغمبر و يا فلان امت معين شده، ولى نمى‏توان گفت طريقه‏اى که براى سابق‏هست، به اضافه چيزهائى‏که در آن شرايع نبوده و يا کنايه است از اينکه تمامى شرايع قبل ازاسلام و شريعت اسلام حسب لب‏و واقع داراى حقيقتى واحده‏اند، هر چند که در امت‏هاى‏مختلف به خاطر استعدادهاى‏مختلف آنان اشکال و دستورات مختلفى دارند، همچنان که آيه‏شريفه:ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه نيز بر اين معنا اشعار و بلکه دلالت دارد. بنا بر اين اگر شريعت‏هاى‏خاصه را به دين نسبت مى‏دهيم و مى‏گوئيم همه اين شريعت‏ها دين خدا است، با اينکه دين يکى است ولى شريعت‏هايکديگر را نسخ مى‏کنند، نظير نسبت دادن احکام جزئى در اسلام، به اصل دين است، با اينکه اين احکام‏بعضى ناسخ وبعضى منسوخند با اين حال مى‏گوئيم فلان حکم از احکام دين اسلام بوده و نسخ شده و يا فلان‏حکم‏از احکام دين اسلام است، بنا بر اين بايد گفت: خداى سبحان بندگان خود را جز به يک‏دين متعبد نکرده، و آن يک‏دين عبارت است از تسليم او شدن چيزى که هست براى رسيدن‏بندگان به اين هدف راههاى مختلفى قرار داده، و سنت‏هاى‏متنوعى باب کرده، چون هر امتى‏مقدار معينى استعداد داشته و آن سنت‏ها و شريعت‏ها عبارت است از شريعت نوح،ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(ص)، همچنانکه مى‏بينيم چه بسا شده که درشريعت واحده‏اى بعضى از احکام به وسيله‏بعضى ديگر نسخ شده، براى اينکه مصلحت‏حکم‏منسوخ مدتش سر آمده، و زمان براى مصلحت‏حکم ناسخ فرا رسيده،مانند نسخ شدن حکم حبس‏ابد در زناى زنان که نسخ شد، و حکم تازيانه و سنگسار به جاى آن آمد، و مانند مثالهائى ديگر، دليل بر اين‏معنا آيه شريفه: و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة و لکن ليبلوکم فيماآتاکم...است که به زودى تفسيرش مى‏آيد. معناى کلمه ملت ونسبت آن باشريعت ودين: تا اين جا معناى‏شريعت و دين و فرق بين آن دو روشن شد، حال ببينيم کلمه ملت به‏چه معنا است؟و معناى آن چه نسبتى‏با شريعت و دين دارد؟ملت عبارت است ازسنت‏زندگى يک قوم، و گويا در اين ماده بوئى از معناى مهلت دادن وجوددارد، در اين صورت‏ملت عبارت مى‏شود ازطريقه‏اى که از غير گرفته شدهباشد، البته اصل در معناى اين کلمه‏آن طورکه بايد روشن نيست، آنچه به ذهن نزديک‏تر است اين است که ممکن است مرادف باکلمه شريعت باشد، به اين معناکه ملت هم مثل شريعت عبارت است از طريقه‏اى خاص، به‏خلاف کلمه دين،بله اين فرق بين دو کلمه ملت وشريعت هست،که شريعت ازاين جهت در آن طريقه خاص استعمال مى‏شود، و به اين عنايت آن طريقه را شريعت مى‏گويندکه: طريقه‏اى‏است که از ناحيه خداى تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى اوتهيه و تنظيم‏شده، و کلمه ملت به اين عنايت درآن طريقه استعمال مى‏شود که مردمى آن طريقه را ازغير گرفته‏اند و خود را ملزم مى‏دانند که عملا از آن پيروى کنند،و چه بسا همين فرق باعث‏شده‏که کلمه ملت را به خداى تعالى نسبت نمى‏دهند و نمى‏گويندملت‏خدا، ولىدين خداوشريعت‏خدامى‏گويند،و ملت را تنها به پيغمبران نسبت مى‏دهند و مى‏گويند: ملت‏ابراهيم، چون اين ملت بيانگرسيره و سنت ابراهيم(ع)است و همچنين به مردم‏و امت‏ها نسبت مى‏دهند و مى‏گويند ملت مردمى با ايمان و يا ملت مردمى بى‏ايمان، چون ملت از سيره وسنت عملى آن مردم خبر مى‏دهد، در قرآن کريم آمده: ملة ابراهيم‏حنيفا و ماکان من المشرکين ، و نيز از يوسف(ع)حکايت کرده که گفت: انى ترکت‏ملة قوم‏لا يؤمنون بالله، و هم بالآخرة هم کافرون، و اتبعت ملة آبائى ابراهيم‏و اسحق‏و يعقوب ، که در آيه اول کلمه‏ملت در مورد فرد، و در آيه دوم هم در مورد فرد و هم در موردقوم استعمال شده، و در آيه بعدى که حکايت کلام کفار به‏پيغمبران خويش است تنها در موردقوم به کار رفته(توجه فرمائيد) لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا . پس خلاصه آنچه گفتيم اين شد که دين در اصطلاح قرآن‏اعم از شريعت و ملت است‏و شريعت و ملت دو کلمه تقريبا مترادفند با مختصر فرقى که از حيث عنايت لفظ در آن دوهست.
Copyright 1999-2014 All rights are Reserved to Aalulbayt Global Information Center