معناشناسى داستان و اسطوره در قرآن

 دكتر عباس اشرفى

چكيده

در قرآن واژگان قصص، حديث، نبا و مثل به معناى داستان به كار رفته وآن عبارت از بخش‏هايى از ماجراهاى واقعى تاريخ است كه عبرت آموزى وهدايت‏بخشى در پى داشته باشد; اما اسطوره در قرآن عبارت از داستان‏هاى‏ خرافى زاييده ذهن گذشتگان است. در مقاله حاضر اين دو واژه از نظر لغت وقرآن معناشناسى شده است.

كليد واژه ‏ها: داستان، اسطوره، قصه، حديث، نبا، افسانه.

1) مقدمه

قرآن اصيل‏ترين كتاب هدايت است. در قرآن هيچيك از مسائل اساسى سعادت وشقاوت انسانى مسكوت نمانده است; چنانكه خداى تعالى فرمايد: <ما فرطنا فى‏ الكتاب من شى‏ء [انعام 38]: (ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگزار نكرديم).

قرآن كتاب تاريخ يا داستان نيست; ولى در نقل تاريخ يا داستان سودمندترين تاريخ وداستان را با بهترين اسلوب بيان داشته كه <نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينااليك هذاالقرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين‏< [يوسف‏3]: (ما بهترين سرگذشت‏ها را ازطريق اين قرآن - كه به تو وحى كرديم- بر تو بازگو مى‏ كنيم و مسلما پيش از اين از آن‏خبر نداشتى).

در اين مقاله نگاهى اجمالى به داستان و اسطوره در قرآن شده و از اين رهگذرمقايسه‏ اى ميان داستان و اسطوره به ميان آمده است.


2) واژه‏ شناسى داستان

در واژه‏ شناسى داستان در قرآن علاوه بر واژه قصص بايد از واژگان حديث، نبا و مثل‏مدد جست و حال به اختصار به شرح هر يك مى ‏پردازيم:

الف) واژه قصص، از ريشه ق.ص.ص مصدر ثلاثى مجرد قص يقص قصا و قصصا واصل معناى آن قطع و بريدن و اتباع مى‏باشد[1] و در تراجم پارسى به <برگفتن قصه يا ازپى كسى فرا شدن‏» و قصه برداشتن و برپى رفتن معنا شده است و قصص به اين خاطر به‏داستان گفته مى ‏شود كه سخنى در پى سخن ديگر مى‏ آيد و قاص (داستانسرا) كسى‏است كه خبرى را بعد از خبر ديگر و كلامى را بعد از كلام ديگر بيان مى‏كند[2] و در آيه‏ شريفه آمده: <قالت لاخته قصيه (1) [قصص 11] اتبعى اثره (2) [3]. برخى مفسران قصص را جمع قصه گرفته‏ اند; مانند نسفى ذيل آيه شريفه <نحن نقص‏عليك احسن القصص‏» [يوسف 3]:

(خبر دهيمت از نيكوترين قصه‏ هاى گذشتگان).مشهور است كه در قوله تعالى <نحن نقص عليك احسن القصص <واژه القصص ممكن‏ است‏ به معناى مصدرى باشد. كه در تقدير چنين مى ‏شود: <نحن نقص عليك احسن‏الاقصاص‏» يعنى ما به بديع ترين اسلوب و بهترين طريق و عجيب ترين نظم بر تو قصه ‏مى ‏خوانيم. در اين صورت معناى مقصوص را القا مى ‏كند; يعنى <نحن نقص اليك احسن‏ما يقص من الاحاديث‏»[4].

علامه طباطبائى در جمع دو وجه - البته با ترجيح معناى مفعولى- چنين مى ‏فرمايد:<پس قصص به معناى قصه و احسن القصص به معناى بهترين قصه و حديث است. چه‏ گفته باشند كه كلمه نامبرده مصدر به معناى اقتصاص و قصه‏ سرايى است و چه به معناى ‏اسم مصدر يعنى داستان باشد. هر دو وجه صحيح است. بنابراين معنا داستان يوسف‏ بهترين داستان است و بنا بر معناى قبلى باز هم قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده‏ بهترين سراييده است‏»[5].

در قرآن از ريشه ق. ص. ص 30 واژه پديد آمده است كه 6 مورد مصدر قصص و 20مورد مشتقات فعلى و چهار مورد واژه قصاص مى‏باشد كه در اصل لغت‏به معناى اتباع وپيروى قدم به قدم و در قرآن واژه قصص به معناى بيان داستان (داستان سرايى) است.

ب) واژه حديث، در لغت‏به معناى از نو ايجاد شدن و چيزهاى نو [6] و در قرآن به‏معناى خبر، كلام، قرآن، عبرت، رؤيا، نوآورى و قصص مى‏باشد[7]. حال به دو مورد كه‏به اين معنا آمده اشاره مى ‏كنيم: مورد اول: < هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذدخلوا عليه فقالوا سلما قال سلم قوم منكرون‏»[ذاريات 25 و 24]: (آيا خبر ميهمان هاى ‏بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو.او گفت: سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ‏ايد).

مورد دوم: <هل اتاك حديث موسى اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى اذهب الى ‏فرعون انه طغى‏» [نازعات 15-17]: (آيا داستان موسى به تو رسيده است، در آن هنگام كه‏پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى ندا داد و گفت: به سوى فرعون برو كه طغيان‏ كرده است).

با توجه به سياق در اين دو مورد كاملا روشن است كه منظور از حديث در آن دوداستان مى ‏باشد.

ج) واژه نبا: جمع آن انباء و به معنى خبر و آگاهى مى ‏باشد[8] و در قرآن در برخى ‏موارد به معنى داستان و سرگذشت آمده است; مانند: <واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر»[مائده 27]: (و داستان دو فرزند آدم را به‏ حق براى آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام به كارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند.اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد).

در تفسير نسفى در ترجمه آيه آمده است كه: <و بخوان بر ايشان بى‏فزون و كاست‏قصه دو پسر آدم را...» [9].

و يا <نتلو عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يؤمنون‏»[قصص 3]: (ما از داستان‏موسى و فرعون به حق بر تو مى‏خوانيم، براى گروهى كه ايمان مى ‏آورند).

د) واژه مثل، و جمع آن امثال به معنى نظير و شبيه مى ‏باشد [10]. برخى اين واژه را اززبان سامى[11] و برخى از زبان و حبشى Mesale , Mesl مى‏دانند [12].در كتب وجوه و نظائر معناهايى مانند: عبرت، عذاب، سنن و صفت‏براى آن ذكر شده ‏است[13]; لذا بايد معناى داستان را نيز به آن افزود; مانند <ان مثل عيسى عندالله كمثل‏آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون‏»[آل عمران 59]: (مثل عيسى نزد خدا همچون آدم‏ است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش، آنگاه موجود شد).

مفسر بزرگ شيعى ابوالفتح رازى و نيز نسفى واژه مثل را در اينجا به داستان معنا كرده‏ اند[14].

3) مراد از داستان در قرآن

در اصطلاح قرآنى داستان به مفهوم گسترده آن پديده‏اى است كه ساختار هندسى‏ ويژه‏اى دارد. داستان نويس يك يا چند حادثه و نيز وضعيتها، شخصيتها و محيط ها رابرمى‏گزيند و آنها را به زبانى تعبير مى‏كند[15]. نيز بايد افزود كه قصص در نگاه قرآن‏عبارت است از بيان ماجراهاى گذشته از حيث عبرت گرفتن و آن پى‏گيرى و بيان يك‏ واقعيت تاريخى از زواياى گوناگون در بعد هدايتى مى ‏باشد; لذا در جهت‏ بيان تمام يك‏ماجرا نمى‏ باشد; بلكه آن بخشهايى از ماجراها را گزين مى‏كند كه هدايت گر باشد. بنابراين ‏قصص شامل وقايع حاضر مانند حديث و رويدادهاى آينده، مانند نبرد ايران و روم‏نمى‏شود. قصه گفتن قرآنى يعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان و اين در بيان قرآن كريم نيزتصريح شده است كه: <لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى لكن‏ت صديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون‏» [يوسف 111]: (درسرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود. اينها داستان دروغين نبود; بلكه‏ هماهنگ است‏با آنچه پيش روى او از كتب آسمانى پيشين قرار دارد و شرح هر چيزى(كه پايه سعادت انسان است) و هدايت و رحمتى است‏براى گروهى كه ايمان مى‏ آورند).

4) واژه اساطير

اساطير بر وزن افاعيل و مشتق از ريشه <سطر» مى‏باشد. سطر يعنى كتب (نوشت) وسطر، رديف هر چيز را گويند. <و فى الكتاب مستورا»; يعنى در كتاب نوشته شده است،و <سطر فلان كذا»; يعنى فلانى رديف به رديف نوشت [16].

برخى معتقدند كه اساطير جمع اسطوره و اسطاره و برخى آن را جمع اسطار واسطاره، اسطير و اسطيره و اسطور و اسطوره و برخى آن را جمع الجمع، يعنى جمع‏ اسطار و اسطار جمع سطر و برخى- چون اخفش- آن را جمع بدون مفرد مى‏دانند[17].

دانشمندان واژه‏ شناس اساطير را به سخنان باطل و سخنانى كه هيچ ربطى به چيزى‏ندارند تعريف كرده اند و افزوده‏ اند: اساطير الاولين، يعنى آن سخنان شگفتى كه ازپيشينيان نوشته باشند و آن درباره سخنى به كار مى ‏رود كه از هم گسيخته باشد[18] وهنگامى گفته مى ‏شود، <سطر فلان علينا تسطيرا» كه شخصى سخنانى شبيه باطل بياوردو زمانى كه گفته شود: <فلان سطر على فلان‏» كه سخنان بيهوده بگويد [19]. <اساطيرالاولين‏» در ترجمه فارسى به <افسانه‏ هاى نبشته پيشينيان‏» ترجمه شده است[20].

درباره منشا اين واژه فرانكل بر اين نظر است كه از آرامى گرفته شده است[21] وبرخى معتقدند كه اسطوره از واژه يونانى هيستوريا ( Historia) به معنى <جستجو وآگاهى‏» و <داستان‏» گرفته شده است. بازمانده اين لغت در زبان انگليسى ( Story) به ‏معناى <داستان و حكايت‏» و در زبان فرانسه ( Histoire) به معناى تاريخ و حكايت‏ مى باشند[22] و برخى هم آن را از اصل تازى مى ‏دانند.

حال قبل از بررسى كاربرد اين واژه در قرآن به اختصار كليات اسطوره ‏ها را بيا ن‏مى ‏كنيم: اسطوره قصه‏ گونه‏اى است كه طى توالى نسلها بر سر زبان‏ها نقل مى ‏شود. آن‏پديده‏هاى طبيعت و همچنين آيين‏ها و عقايد موروثى را به نحوى غالبا ساده تبيين‏ مى ‏كند. در اسطوره مرز دنياى عينى و ذهنى به هم مى‏ ريزد. زمان واقعى عينيت‏خود را ازدست ميدهد و به زمانى ذهنى تبديل مى‏شود. اسطوره را بايد داستانهاى نيمه واقعى ‏دانست.... آنچه مهم است صحت تاريخى داستان نيست; بلكه مفهومى است كه براى‏معتقدان آن در بردارد[23].

اسطوره را بايد داستان و سرگذشتى معنوى (آسمانى، روحانى، مربوط به فراسوى‏جهان مادى، غير ملموس و آن جهانى) دانست كه معمولا اصل آن معلوم نيست و شرح‏عمل، عقيده، نهاد يا پديده‏اى طبيعى است‏به صورت فراسوى، كه دست كم بخشى ازآن را از سنتها و روايتها گرفته ‏اند و با آيين‏ها و عقايد دينى پيوندى ناگسستنى دارد. دراسطوره وقايع از دوران اوليه نقل مى ‏شود و به عبارت ديگر سخن از اين است كه چگونه‏ هر چيزى پديد مى‏آيد و به هستى خود ادامه مى‏ دهد. شخصيتهاى اسطوره را موجودات‏فوق طبيعى تشكيل مى ‏دهند و همواره هاله ‏اى از تقدس، قهرمان مثبت آنرا فرا گرفته ‏است[24].

حال گونه‏ هاى اسطوره را اختصارا ذكر مى‏ كنيم.

الف) اسطوره آيينى: متن‏هايى كه دانش مربوط به اسطوره‏ ها از آن بدست مى‏ آيد،در آرشيو پرستشگاه ها جاى داشته است.در آيين، اسطوره سرگذشت آنچه را اجرامى ‏شد بيان مى‏كند... اين گونه اسطوره كارآيى آيين را تامين مى ‏كند. شايد اسطوره آيينى ‏كهن‏ترين نوع اسطوره باشد.

ب) اسطوره بنيادى: كاربرد اين اسطوره بيان علت‏خيالى بنياد يك عادت و يك نام ه‏و حتى يك شى‏ء است.

 

ج) اسطوره كيش: اين اسطوره مربوط به دين يهود است و كاربرد آن عبارت بود ازتصديق عهدى كه ميان يهود و اسرائيل بسته شده بود.

د) اسطوره شخصيت: اين اسطوره تولد و كارهاى برجسته يك قهرمان مشهور را باهاله ‏اى از شگفتى و رمز و راز مى‏ پوشاند.

ه) اسطوره جهان پس از مرگ: اين اسطوره مشخصه تفكر مسيحى - يهودى‏است[25].

در قرآن اين واژه به صورت جمع، اساطير و به صورت تركيب <اساطير الاولين‏< در 9مورد بيان شده است و ما مختصرا به بيان مراد واژه اساطير در اين آيات با توجه به سياق‏ می ‏پردازيم:

1- <و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا و ان‏يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطيرالاولين‏» [انعام 25]:(پاره‏اى از آنها به (سخنان تو) گوش فرا مى ‏دهند و بر دلهاى آنهاپرده‏ هايى افكنده‏ ايم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داديم و اگر تمام ‏نشان ‏هاى حق را ببينند، ايمان نياورند; تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى‏ آيند، با توپرخاشگرى كنند. كافران مى‏ گويند: اينها فقط افسانه پيشينيان است).

سياق نشان مى‏دهد كه مشركين آيات خدا را تكذيب مى‏كردند و در برخورد با آيات‏خداوند ايمان نمى‏آورند و مى‏گفتند: اساطير پيشينيان است و لذا در اينجا استعمال‏اساطير الاولين- از سوى مشركين - و در مقابل آيات خداوند قرار گرفته است.

2- <واذ تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطيرالاولين‏» [انفال 31]: (و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى‏شود مى ‏گويند: شنيديم (چيزمهمى نيست). ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى‏ گوييم. اينها همان افسانه‏ هاى پيشينيان‏ است).

مشركان آيات خدا را ساده و عاميانه تلقى مى ‏كردند و آن را اساطير الاولين‏ می ‏خواندند. لذا در اينجا نيز اساطير استعمالى از طرف مشركان براى آيات خداوندمى‏ باشد.

3- <و اذ قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين‏» [نحل 24]: (و هنگامى كه به آنهاگفته مى ‏شود پروردگار شما چه نازل كرده است؟ مى ‏گويند: اينها (وحى الهى نيست)همان افسانه‏ هاى دروغين پيشينيان است).

در اينجا نيز كاملا مشهود است كه تنزيل الهى از سوى مشركان به اساطير الاولين نام‏برده شده است.

4- <قالوا اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون لقد وعدنا نحن و اباؤنا هذا من قبل ان‏هذا الا اساطير الاولين‏» [مؤمنون 82 و 83]: (آنها گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك واستخوانهاى پوسيده شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! اين وعده به ما وپدرانمان از قبل داده شده است; اين فقط افسانه‏ هاى پشتيبان است).

در اينجا وعده بعث و برانگيخته شدن از سوى مشركان به اساطير الاولين تعبير شده ‏است.

5- <و قالو اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا. قل انزله الذين يعلم السرفى السماوات و الارض انه كان غفورا رحيما» [فرقان 4 و 5]: (و گفتند: اين همان افسانه‏ هاى ‏پيشينيان است كه آن را رونويس كرده و هر صبح و شام بر او املا مى‏شود. بگو كسى آن رانازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مى‏داند. او هميشه آمرزنده و مهربان است).

در اينجا نيز كاملا ملحوظ است كه استعمال اساطير الاولين در مقابل كتاب خداونداست).

6- <وقال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و آباؤنا ائنا لمخرجون. لقد وعدنا هذا نحن آباؤنا من‏قبل ان هذا الا اساطير الاولين‏» [نحل 67 و 68]: (و كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم، (زنده مى‏شويم) و از دل خاك بيرون مى‏آئيم؟ ! اين وعده‏اى است‏كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده است: اينها افسانه ‏هاى پشتيبان است). در اينجا بعث و خروج را در مقابلش اساطير الاولين قرار داده ‏اند.

7- <و الذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبل و همايستغيث ان‏الله ويلك آمن ان وعدالله حق فيقول ما هذا الااساطير الاولين‏» [احقاف 17]: (وكسى كه به پدر و مادرش مى‏گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى‏دهيد كه من روز قيامت ‏مبعوث شوم؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (اما هرگز مبعوث نشدند) وآندو پيوسته فرياد مى‏كشند و خدا را به يارى مى‏طلبند كه واى بر تو ايمان بياور كه وعده‏خدا حق است! اما او پيوسته مى‏گويد: اينها چيزى جز افسانه‏ هاى پيشينيان نيست).

در جواب والدين مؤمن كه فرزندشان را به ايمان به قيامت فرا مى‏ خوانند، فرزندشان  ‏آن را انكار مى‏كند و اساطير پيشينيان مى ‏نامد.

8- <و اذ تتلى عليهم آياتنا قال اساطير الاولين‏»[قلم 15]: (و هنگامى كه آيات ما بر اوخوانده مى‏شود، مى‏گويد: اينها افسانه‏ هاى خرافى پيشينيان است).

در اينجا مشركان آيات خدا را اساطير الاولين ناميده‏ اند.

9- <و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين‏» [مطفنين 13]: (وقتى آيات ما بر او خوانده‏ مى‏شود، مى‏گويد: اين افسانه‏ هاى پيشينيان است). با توجه به سياق مشخص است كه‏ مشركان آيات خداوند را در مورد روز جزا تكذيب و اساطير الاولين مى‏ خوانند: چنانكه ‏در آيات قبل از آيه مذكور مى‏خوانيم: <واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! آنهايى كه روزجزا را انكار مى‏ كنند. كسى كه آن را انكار مى‏كند، متجاوز و گنهكار است‏».

5) فرق داستان و اسطوره

همان طور كه ديديم اساطير الاولين در قرآن داراى معنى گسترده‏اى است و هميشه‏ از طرف مشركان و به منظور غيرالهى و ناحق شمردن قرآن و عقايد موجود در آن ابرازمى‏شده است و با توجه به سياق هاى آيات بيان نموديم كه غرض مشركين انكار دو چيزبوده است: يكى <ما انزال الله‏» و ديگرى <حق بودن بعث و خروج از قبر»; لذا مشركان‏ هرگاه به تكذيب دست مى‏ يازيدند، اساطير الاولين را به كار مى‏بردند; يعنى آنها امورى‏ است كه ديگران به ناحق و از سابقه ذهنى مردم استفاده كرده و در اذهان آنان القاكرده ‏اند.

در بحث از واژه اسطوره و انواع آن بيان كرديم كه واژه اسطوره داراى معناى وسيع ‏است و عقايد و آداب و داستانهاى گذشته و جز آنها را در سطوح كلان آن در بردارد وريشه‏ هاى آن نيز دينى است. لذا مى ‏بينيم كه در قرآن واژه اساطير به همين گستردگى‏مطرح مى‏شود و صرفا معناى داستان خرافى را نمى ‏دهد; بلكه شامل مجموعه‏ اى ازعقايد و آداب و ماجراهاى گذشتگان مى ‏باشد. اما در لغتنامه‏ هاى امروز معناى آن صرفابه <داستانهاى خرافى‏» عدول كرده است.

اگر در بحث داستانهاى قرآن- از باب تسميه جزء بر كل- بخواهيم آن را با اساطيرمقايسه كنيم، بايد به ذكر اين نكته مهم بپردازيم كه وجه مميزه اين دو عنصر اين حقيقت‏است كه قصص قرآن حق و راست است. ولى در اساطير هر چند ممكن است ريشه‏اى‏ دينى و راست داشته باشد; ولى در مسير زمان منحرف شده است.

حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه منظور مشركين از اساطير كدام گونه آن بوده است؟بايد گفت كه با توجه به سياقه اى آيات بحث‏شده، واژه اساطير در قرآن مى‏تواند تمام‏ گونه ‏هاى اسطوره‏اى را در بربگيرد.

منابع

1)  نزهة‏الاعين النواظر... ص 490 لسان العرب، ج 7، ص 73، مفردات راغب، ص 279.

2) تراجم الاعاجم ص 279، درر الترجمان ص 249، التبيان فى تفسيرالقران، ج 6، ص 93، تهذيب اللغة، ج 8، ص 256.

3) لسان العرب، ج 7، ص 74.

4) معجم البحرين، ج 3، ص 511، تفسير نسفى، ج 1، ص 325، مجمع‏البحرين، ج 3، ص 511

 5) الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه ج 21، ص 124.

6) لسان العرب، ج 2، ص 131، العين، ص 167.

7) وجوه و نظائر دامغانى ص 120، الوجوه النظائر فى القرآن، ص 259.

8) العين، ص 784، لسان التنزيل، ص 34، درر الترجمان، ص 52.

9) تفسير نسفى، ج 1، ص 160 10) الكشاف، ج 1، ص 72.

11) واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد، ارتور جفرى، ترجمه بدره‏اى، ص 273.

12 .Encjclopedie delislam vol.9 p.805

 13) وجوه القرآن تفليسى، الوجوه والنظائر دامغانى، 5-264

 14) تفسير ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 36، تفسير نسفى، ج 1، ص 86.

15) پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستانهاى قرآن، ج 1، ص 13

16) مجمع البحرين، ج 1، ص 371.

17) مختار من الصحاح ص 337، لسان العرب، ج 4، ص 363، مجمع البيان، ج 2، ص 284.

18) العين، ص 373، دايره المعارف قرن عشرين، وجدى، ج 5، ص 128.

19) العين، ص 373، مجمع البحرين، ج 1، ص 371

20) لسان التنزيل، ص 26.

21) واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد، جعفرى، ص 113.

22) تاريخ اساطيرى ايران، آموزگار، ص 3.

23) اساطير و فرهنگ ايرانى، ص 13، در قلمرو وجدان، ص 405 و 404، شناخت اساطير ايران، ص 22.

24) تاريخ اساطير ايرانى، ص 3 و 4.

25) اساطير خاورميانه. پى‏نوشتها: 1) به خواهرش گفت: او را پى‏بگير. 2) پى او برو .

Copyright 1999-2014 All rights are Reserved to Aalulbayt Global Information Center