دكتر عباس اشرفى
چكيده
در قرآن واژگان قصص، حديث، نبا و مثل به معناى داستان به كار رفته وآن عبارت از بخشهايى از ماجراهاى واقعى تاريخ است كه عبرت آموزى وهدايتبخشى در پى داشته باشد; اما اسطوره در قرآن عبارت از داستانهاى خرافى زاييده ذهن گذشتگان است. در مقاله حاضر اين دو واژه از نظر لغت وقرآن معناشناسى شده است.
كليد واژه ها: داستان، اسطوره، قصه، حديث، نبا، افسانه.
1) مقدمه
قرآن اصيلترين كتاب هدايت است. در قرآن هيچيك از مسائل اساسى سعادت وشقاوت انسانى مسكوت نمانده است; چنانكه خداى تعالى فرمايد: <ما فرطنا فى الكتاب من شىء [انعام 38]: (ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگزار نكرديم).
قرآن كتاب تاريخ يا داستان نيست; ولى در نقل تاريخ يا داستان سودمندترين تاريخ وداستان را با بهترين اسلوب بيان داشته كه <نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينااليك هذاالقرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين< [يوسف3]: (ما بهترين سرگذشتها را ازطريق اين قرآن - كه به تو وحى كرديم- بر تو بازگو مى كنيم و مسلما پيش از اين از آنخبر نداشتى).
در اين مقاله نگاهى اجمالى به داستان و اسطوره در قرآن شده و از اين رهگذرمقايسه اى ميان داستان و اسطوره به ميان آمده است.
2) واژه شناسى داستان
در واژه شناسى داستان در قرآن علاوه بر واژه قصص بايد از واژگان حديث، نبا و مثلمدد جست و حال به اختصار به شرح هر يك مى پردازيم:
الف) واژه قصص، از ريشه ق.ص.ص مصدر ثلاثى مجرد قص يقص قصا و قصصا واصل معناى آن قطع و بريدن و اتباع مىباشد[1] و در تراجم پارسى به <برگفتن قصه يا ازپى كسى فرا شدن» و قصه برداشتن و برپى رفتن معنا شده است و قصص به اين خاطر بهداستان گفته مى شود كه سخنى در پى سخن ديگر مى آيد و قاص (داستانسرا) كسىاست كه خبرى را بعد از خبر ديگر و كلامى را بعد از كلام ديگر بيان مىكند[2] و در آيه شريفه آمده: <قالت لاخته قصيه (1) [قصص 11] اتبعى اثره (2) [3]. برخى مفسران قصص را جمع قصه گرفته اند; مانند نسفى ذيل آيه شريفه <نحن نقصعليك احسن القصص» [يوسف 3]:
(خبر دهيمت از نيكوترين قصه هاى گذشتگان).مشهور است كه در قوله تعالى <نحن نقص عليك احسن القصص <واژه القصص ممكن است به معناى مصدرى باشد. كه در تقدير چنين مى شود: <نحن نقص عليك احسنالاقصاص» يعنى ما به بديع ترين اسلوب و بهترين طريق و عجيب ترين نظم بر تو قصه مى خوانيم. در اين صورت معناى مقصوص را القا مى كند; يعنى <نحن نقص اليك احسنما يقص من الاحاديث»[4].
علامه طباطبائى در جمع دو وجه - البته با ترجيح معناى مفعولى- چنين مى فرمايد:<پس قصص به معناى قصه و احسن القصص به معناى بهترين قصه و حديث است. چه گفته باشند كه كلمه نامبرده مصدر به معناى اقتصاص و قصه سرايى است و چه به معناى اسم مصدر يعنى داستان باشد. هر دو وجه صحيح است. بنابراين معنا داستان يوسف بهترين داستان است و بنا بر معناى قبلى باز هم قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سراييده است»[5].
در قرآن از ريشه ق. ص. ص 30 واژه پديد آمده است كه 6 مورد مصدر قصص و 20مورد مشتقات فعلى و چهار مورد واژه قصاص مىباشد كه در اصل لغتبه معناى اتباع وپيروى قدم به قدم و در قرآن واژه قصص به معناى بيان داستان (داستان سرايى) است.
ب) واژه حديث، در لغتبه معناى از نو ايجاد شدن و چيزهاى نو [6] و در قرآن بهمعناى خبر، كلام، قرآن، عبرت، رؤيا، نوآورى و قصص مىباشد[7]. حال به دو مورد كهبه اين معنا آمده اشاره مى كنيم: مورد اول: < هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذدخلوا عليه فقالوا سلما قال سلم قوم منكرون»[ذاريات 25 و 24]: (آيا خبر ميهمان هاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو.او گفت: سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد).
مورد دوم: <هل اتاك حديث موسى اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى اذهب الى فرعون انه طغى» [نازعات 15-17]: (آيا داستان موسى به تو رسيده است، در آن هنگام كهپروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى ندا داد و گفت: به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است).
با توجه به سياق در اين دو مورد كاملا روشن است كه منظور از حديث در آن دوداستان مى باشد.
ج) واژه نبا: جمع آن انباء و به معنى خبر و آگاهى مى باشد[8] و در قرآن در برخى موارد به معنى داستان و سرگذشت آمده است; مانند: <واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر»[مائده 27]: (و داستان دو فرزند آدم را به حق براى آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام به كارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند.اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد).
در تفسير نسفى در ترجمه آيه آمده است كه: <و بخوان بر ايشان بىفزون و كاستقصه دو پسر آدم را...» [9].
و يا <نتلو عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يؤمنون»[قصص 3]: (ما از داستانموسى و فرعون به حق بر تو مىخوانيم، براى گروهى كه ايمان مى آورند).
د) واژه مثل، و جمع آن امثال به معنى نظير و شبيه مى باشد [10]. برخى اين واژه را اززبان سامى[11] و برخى از زبان و حبشى Mesale , Mesl مىدانند [12].در كتب وجوه و نظائر معناهايى مانند: عبرت، عذاب، سنن و صفتبراى آن ذكر شده است[13]; لذا بايد معناى داستان را نيز به آن افزود; مانند <ان مثل عيسى عندالله كمثلآدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون»[آل عمران 59]: (مثل عيسى نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش، آنگاه موجود شد).
مفسر بزرگ شيعى ابوالفتح رازى و نيز نسفى واژه مثل را در اينجا به داستان معنا كرده اند[14].
3) مراد از داستان در قرآن
در اصطلاح قرآنى داستان به مفهوم گسترده آن پديدهاى است كه ساختار هندسى ويژهاى دارد. داستان نويس يك يا چند حادثه و نيز وضعيتها، شخصيتها و محيط ها رابرمىگزيند و آنها را به زبانى تعبير مىكند[15]. نيز بايد افزود كه قصص در نگاه قرآنعبارت است از بيان ماجراهاى گذشته از حيث عبرت گرفتن و آن پىگيرى و بيان يك واقعيت تاريخى از زواياى گوناگون در بعد هدايتى مى باشد; لذا در جهت بيان تمام يكماجرا نمى باشد; بلكه آن بخشهايى از ماجراها را گزين مىكند كه هدايت گر باشد. بنابراين قصص شامل وقايع حاضر مانند حديث و رويدادهاى آينده، مانند نبرد ايران و رومنمىشود. قصه گفتن قرآنى يعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان و اين در بيان قرآن كريم نيزتصريح شده است كه: <لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى لكنت صديق الذى بين يديه و تفصيل كل شىء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون» [يوسف 111]: (درسرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود. اينها داستان دروغين نبود; بلكه هماهنگ استبا آنچه پيش روى او از كتب آسمانى پيشين قرار دارد و شرح هر چيزى(كه پايه سعادت انسان است) و هدايت و رحمتى استبراى گروهى كه ايمان مى آورند).
4) واژه اساطير
اساطير بر وزن افاعيل و مشتق از ريشه <سطر» مىباشد. سطر يعنى كتب (نوشت) وسطر، رديف هر چيز را گويند. <و فى الكتاب مستورا»; يعنى در كتاب نوشته شده است،و <سطر فلان كذا»; يعنى فلانى رديف به رديف نوشت [16].
برخى معتقدند كه اساطير جمع اسطوره و اسطاره و برخى آن را جمع اسطار واسطاره، اسطير و اسطيره و اسطور و اسطوره و برخى آن را جمع الجمع، يعنى جمع اسطار و اسطار جمع سطر و برخى- چون اخفش- آن را جمع بدون مفرد مىدانند[17].
دانشمندان واژه شناس اساطير را به سخنان باطل و سخنانى كه هيچ ربطى به چيزىندارند تعريف كرده اند و افزوده اند: اساطير الاولين، يعنى آن سخنان شگفتى كه ازپيشينيان نوشته باشند و آن درباره سخنى به كار مى رود كه از هم گسيخته باشد[18] وهنگامى گفته مى شود، <سطر فلان علينا تسطيرا» كه شخصى سخنانى شبيه باطل بياوردو زمانى كه گفته شود: <فلان سطر على فلان» كه سخنان بيهوده بگويد [19]. <اساطيرالاولين» در ترجمه فارسى به <افسانه هاى نبشته پيشينيان» ترجمه شده است[20].
درباره منشا اين واژه فرانكل بر اين نظر است كه از آرامى گرفته شده است[21] وبرخى معتقدند كه اسطوره از واژه يونانى هيستوريا ( Historia) به معنى <جستجو وآگاهى» و <داستان» گرفته شده است. بازمانده اين لغت در زبان انگليسى ( Story) به معناى <داستان و حكايت» و در زبان فرانسه ( Histoire) به معناى تاريخ و حكايت مى باشند[22] و برخى هم آن را از اصل تازى مى دانند.
حال قبل از بررسى كاربرد اين واژه در قرآن به اختصار كليات اسطوره ها را بيا نمى كنيم: اسطوره قصه گونهاى است كه طى توالى نسلها بر سر زبانها نقل مى شود. آنپديدههاى طبيعت و همچنين آيينها و عقايد موروثى را به نحوى غالبا ساده تبيين مى كند. در اسطوره مرز دنياى عينى و ذهنى به هم مى ريزد. زمان واقعى عينيتخود را ازدست ميدهد و به زمانى ذهنى تبديل مىشود. اسطوره را بايد داستانهاى نيمه واقعى دانست.... آنچه مهم است صحت تاريخى داستان نيست; بلكه مفهومى است كه براىمعتقدان آن در بردارد[23].
اسطوره را بايد داستان و سرگذشتى معنوى (آسمانى، روحانى، مربوط به فراسوىجهان مادى، غير ملموس و آن جهانى) دانست كه معمولا اصل آن معلوم نيست و شرحعمل، عقيده، نهاد يا پديدهاى طبيعى استبه صورت فراسوى، كه دست كم بخشى ازآن را از سنتها و روايتها گرفته اند و با آيينها و عقايد دينى پيوندى ناگسستنى دارد. دراسطوره وقايع از دوران اوليه نقل مى شود و به عبارت ديگر سخن از اين است كه چگونه هر چيزى پديد مىآيد و به هستى خود ادامه مى دهد. شخصيتهاى اسطوره را موجوداتفوق طبيعى تشكيل مى دهند و همواره هاله اى از تقدس، قهرمان مثبت آنرا فرا گرفته است[24].
حال گونه هاى اسطوره را اختصارا ذكر مى كنيم.
الف) اسطوره آيينى: متنهايى كه دانش مربوط به اسطوره ها از آن بدست مى آيد،در آرشيو پرستشگاه ها جاى داشته است.در آيين، اسطوره سرگذشت آنچه را اجرامى شد بيان مىكند... اين گونه اسطوره كارآيى آيين را تامين مى كند. شايد اسطوره آيينى كهنترين نوع اسطوره باشد.
ب) اسطوره بنيادى: كاربرد اين اسطوره بيان علتخيالى بنياد يك عادت و يك نام هو حتى يك شىء است.
ج) اسطوره كيش: اين اسطوره مربوط به دين يهود است و كاربرد آن عبارت بود ازتصديق عهدى كه ميان يهود و اسرائيل بسته شده بود.
د) اسطوره شخصيت: اين اسطوره تولد و كارهاى برجسته يك قهرمان مشهور را باهاله اى از شگفتى و رمز و راز مى پوشاند.
ه) اسطوره جهان پس از مرگ: اين اسطوره مشخصه تفكر مسيحى - يهودىاست[25].
در قرآن اين واژه به صورت جمع، اساطير و به صورت تركيب <اساطير الاولين< در 9مورد بيان شده است و ما مختصرا به بيان مراد واژه اساطير در اين آيات با توجه به سياق می پردازيم:
1- <و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا و انيروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطيرالاولين» [انعام 25]:(پارهاى از آنها به (سخنان تو) گوش فرا مى دهند و بر دلهاى آنهاپرده هايى افكنده ايم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داديم و اگر تمام نشان هاى حق را ببينند، ايمان نياورند; تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى آيند، با توپرخاشگرى كنند. كافران مى گويند: اينها فقط افسانه پيشينيان است).
سياق نشان مىدهد كه مشركين آيات خدا را تكذيب مىكردند و در برخورد با آياتخداوند ايمان نمىآورند و مىگفتند: اساطير پيشينيان است و لذا در اينجا استعمالاساطير الاولين- از سوى مشركين - و در مقابل آيات خداوند قرار گرفته است.
2- <واذ تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطيرالاولين» [انفال 31]: (و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مىشود مى گويند: شنيديم (چيزمهمى نيست). ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم. اينها همان افسانه هاى پيشينيان است).
مشركان آيات خدا را ساده و عاميانه تلقى مى كردند و آن را اساطير الاولين می خواندند. لذا در اينجا نيز اساطير استعمالى از طرف مشركان براى آيات خداوندمى باشد.
3- <و اذ قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين» [نحل 24]: (و هنگامى كه به آنهاگفته مى شود پروردگار شما چه نازل كرده است؟ مى گويند: اينها (وحى الهى نيست)همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است).
در اينجا نيز كاملا مشهود است كه تنزيل الهى از سوى مشركان به اساطير الاولين نامبرده شده است.
4- <قالوا اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون لقد وعدنا نحن و اباؤنا هذا من قبل انهذا الا اساطير الاولين» [مؤمنون 82 و 83]: (آنها گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك واستخوانهاى پوسيده شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! اين وعده به ما وپدرانمان از قبل داده شده است; اين فقط افسانه هاى پشتيبان است).
در اينجا وعده بعث و برانگيخته شدن از سوى مشركان به اساطير الاولين تعبير شده است.
5- <و قالو اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا. قل انزله الذين يعلم السرفى السماوات و الارض انه كان غفورا رحيما» [فرقان 4 و 5]: (و گفتند: اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه آن را رونويس كرده و هر صبح و شام بر او املا مىشود. بگو كسى آن رانازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مىداند. او هميشه آمرزنده و مهربان است).
در اينجا نيز كاملا ملحوظ است كه استعمال اساطير الاولين در مقابل كتاب خداونداست).
6- <وقال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و آباؤنا ائنا لمخرجون. لقد وعدنا هذا نحن آباؤنا منقبل ان هذا الا اساطير الاولين» [نحل 67 و 68]: (و كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم، (زنده مىشويم) و از دل خاك بيرون مىآئيم؟ ! اين وعدهاى استكه به ما و پدرانمان از پيش داده شده است: اينها افسانه هاى پشتيبان است). در اينجا بعث و خروج را در مقابلش اساطير الاولين قرار داده اند.
7- <و الذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبل و همايستغيث انالله ويلك آمن ان وعدالله حق فيقول ما هذا الااساطير الاولين» [احقاف 17]: (وكسى كه به پدر و مادرش مىگويد: اف بر شما! آيا به من وعده مىدهيد كه من روز قيامت مبعوث شوم؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (اما هرگز مبعوث نشدند) وآندو پيوسته فرياد مىكشند و خدا را به يارى مىطلبند كه واى بر تو ايمان بياور كه وعدهخدا حق است! اما او پيوسته مىگويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست).
در جواب والدين مؤمن كه فرزندشان را به ايمان به قيامت فرا مى خوانند، فرزندشان آن را انكار مىكند و اساطير پيشينيان مى نامد.
8- <و اذ تتلى عليهم آياتنا قال اساطير الاولين»[قلم 15]: (و هنگامى كه آيات ما بر اوخوانده مىشود، مىگويد: اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است).
در اينجا مشركان آيات خدا را اساطير الاولين ناميده اند.
9- <و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين» [مطفنين 13]: (وقتى آيات ما بر او خوانده مىشود، مىگويد: اين افسانه هاى پيشينيان است). با توجه به سياق مشخص است كه مشركان آيات خداوند را در مورد روز جزا تكذيب و اساطير الاولين مى خوانند: چنانكه در آيات قبل از آيه مذكور مىخوانيم: <واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! آنهايى كه روزجزا را انكار مى كنند. كسى كه آن را انكار مىكند، متجاوز و گنهكار است».
5) فرق داستان و اسطوره
همان طور كه ديديم اساطير الاولين در قرآن داراى معنى گستردهاى است و هميشه از طرف مشركان و به منظور غيرالهى و ناحق شمردن قرآن و عقايد موجود در آن ابرازمىشده است و با توجه به سياق هاى آيات بيان نموديم كه غرض مشركين انكار دو چيزبوده است: يكى <ما انزال الله» و ديگرى <حق بودن بعث و خروج از قبر»; لذا مشركان هرگاه به تكذيب دست مى يازيدند، اساطير الاولين را به كار مىبردند; يعنى آنها امورى است كه ديگران به ناحق و از سابقه ذهنى مردم استفاده كرده و در اذهان آنان القاكرده اند.
در بحث از واژه اسطوره و انواع آن بيان كرديم كه واژه اسطوره داراى معناى وسيع است و عقايد و آداب و داستانهاى گذشته و جز آنها را در سطوح كلان آن در بردارد وريشه هاى آن نيز دينى است. لذا مى بينيم كه در قرآن واژه اساطير به همين گستردگىمطرح مىشود و صرفا معناى داستان خرافى را نمى دهد; بلكه شامل مجموعه اى ازعقايد و آداب و ماجراهاى گذشتگان مى باشد. اما در لغتنامه هاى امروز معناى آن صرفابه <داستانهاى خرافى» عدول كرده است.
اگر در بحث داستانهاى قرآن- از باب تسميه جزء بر كل- بخواهيم آن را با اساطيرمقايسه كنيم، بايد به ذكر اين نكته مهم بپردازيم كه وجه مميزه اين دو عنصر اين حقيقتاست كه قصص قرآن حق و راست است. ولى در اساطير هر چند ممكن است ريشهاى دينى و راست داشته باشد; ولى در مسير زمان منحرف شده است.
حال اين سؤال مطرح مىشود كه منظور مشركين از اساطير كدام گونه آن بوده است؟بايد گفت كه با توجه به سياقه اى آيات بحثشده، واژه اساطير در قرآن مىتواند تمام گونه هاى اسطورهاى را در بربگيرد.
منابع
1) نزهةالاعين النواظر... ص 490 لسان العرب، ج 7، ص 73، مفردات راغب، ص 279.
2) تراجم الاعاجم ص 279، درر الترجمان ص 249، التبيان فى تفسيرالقران، ج 6، ص 93، تهذيب اللغة، ج 8، ص 256.
3) لسان العرب، ج 7، ص 74.
4) معجم البحرين، ج 3، ص 511، تفسير نسفى، ج 1، ص 325، مجمعالبحرين، ج 3، ص 511
5) الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه ج 21، ص 124.
6) لسان العرب، ج 2، ص 131، العين، ص 167.
7) وجوه و نظائر دامغانى ص 120، الوجوه النظائر فى القرآن، ص 259.
8) العين، ص 784، لسان التنزيل، ص 34، درر الترجمان، ص 52.
9) تفسير نسفى، ج 1، ص 160 10) الكشاف، ج 1، ص 72.
11) واژههاى دخيل در قرآن مجيد، ارتور جفرى، ترجمه بدرهاى، ص 273.
12 .Encjclopedie delislam vol.9 p.805
13) وجوه القرآن تفليسى، الوجوه والنظائر دامغانى، 5-264
14) تفسير ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 36، تفسير نسفى، ج 1، ص 86.
15) پژوهشى در جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، ج 1، ص 13
16) مجمع البحرين، ج 1، ص 371.
17) مختار من الصحاح ص 337، لسان العرب، ج 4، ص 363، مجمع البيان، ج 2، ص 284.
18) العين، ص 373، دايره المعارف قرن عشرين، وجدى، ج 5، ص 128.
19) العين، ص 373، مجمع البحرين، ج 1، ص 371
20) لسان التنزيل، ص 26.
21) واژههاى دخيل در قرآن مجيد، جعفرى، ص 113.
22) تاريخ اساطيرى ايران، آموزگار، ص 3.
23) اساطير و فرهنگ ايرانى، ص 13، در قلمرو وجدان، ص 405 و 404، شناخت اساطير ايران، ص 22.
24) تاريخ اساطير ايرانى، ص 3 و 4.
25) اساطير خاورميانه. پىنوشتها: 1) به خواهرش گفت: او را پىبگير. 2) پى او برو .