مَثَل‏هاى زيباى قرآن (4

 مَثَل چهل و سوم‏؛ قدرت خدا بر زنده كردن مردگان

خالقى كه نخست ين‏ بار، زندگان را آفريد و به آنها حيات بخشيد، براى زنده كردن دوباره آنها نيز توانايى دارد.

«اَوَلَمْ يَرَ الإِنْسانُ اَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ».

«آيا انسان نمى‏بيند كه ما او را از نطفه (بى‏ ارزش) آفريديم، ناگهان او با ما به مخاصمه آشكار برخاست».

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً و نَسىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيىِ العِظامَ و هىَ رَميم».

«براى ما مَثَلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد. گفت كيست كه اين استخوان‏ها را در حالى‏  كه پوسيده است، زنده كند».

«قُلْ يُحْييهَا الّذى اَنْشَأَها اوّلَ مَرَّةٍ و هو بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم»(1).

«بگو، آن كسى كه آن را نخستين ‏بار آفريد، بار ديگر آن را (پس از مردن) زنده مى‏كند، او به (اسرار) هر مخلوقى داناست».

بازگشت به زندگى پس از مرگ 

اعتقاد به معاد و بازگشت انسان به حيات مجدد، از اصول استوار همه شرايع آسمانى است. و هر نوع دعوت به خدا بدون اين اعتقاد، مسلكى بيش نخواهد بود و نام دين بر آن نمى ‏توان گذاشت. چيزى كه به بسيارى از باورها و رفتارها، روح و روان مى‏بخشد، اعتقاد به روز جزا است كه تأمين‏ كننده هدف از زندگى دنيوى است.

عرب مشرك، از اعتقاد به معاد، بسيار خائف و ترسناك بود و به عللى نمى‏خواست اين باور را بپذيرد و يكى از آن علل اين بود كه اعتقاد به معاد و روز جزا و حساب، زندگى خودكامگان را محدود مى‏كند و از آزادى آنان در عمل مى‏ كاهد، درحالى كه زندگانى سران شرك بر شالوده آزادى به معنى شكستن هر نوع قيد و بند، استوار بود.

پايه انكار آنان، ناسازگارى اعتقاد به معاد با خواسته‏ هاى نفسانى آنان بود، هرچند آنان به اين انگيزه، تصريح نمى ‏كردند ولى اگر در اختيار فرد روان‏كاوى قرار مى‏ گرفتند او مى‏توانست پايه انكار آنان را به نحوى كه بيان كرديم روشن سازد.

آنان براى سرپوش نهادن بر اين انگيزه حيوانى، گاهى قيافه «حق‏طلبى» به خود مى‏ گرفتند و به توصيف معاد پرداخته و آن را محال، قلمداد مى‏كردند و مى‏ گفتند:

«مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ»، چه كسى مى‏تواند اين استخوان‏هاى پوسيده را از هم جدا و بار ديگر زنده كند؟!

قرآن اين جمله را «ضرب‏المثل» تلقى مى‏ كند ومى فرمايد: «و ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ»

اكنون بايد ديد، مقصود از «ضرب‏المثل»، در اين آيه چيست. به‏طور مسلم، مراد از «ضرب‏المثل»، اصطلاحى نيست كه در تبيين جريانى، از يك مثل رايج در ميان مردم، بهره مى‏گيرند. مثلاً به دانش‏ آموز تنبل كه موقع تحصيل دنبال بازى رفته و به هنگام امتحان، رفوزه گشته، در عرف عرب مى‏ گويند: فى‏الصَّيْفِ ضَيَّعَتِ اللَّبَن» يعنى «شير را در تابستان ضايع كردى». بلكه مقصود از اين جمله در اين آيه و نظاير آن، صرف توصيف است، بنابراين چه بگوييم «ضرب لنا» و چه بگوييم «وصف» هردو به يك معنا است.

اين توصيف جز اين نيست كه او معاد را محال شمرد درحالى كه به استخوانهاى پوسيده اشاره مى‏كرد و مى‏گفت: «من يحيى العظام و هى رميم»: «چه كسى آنها را زنده مى‏ كند در حالى‏كه پوسيده‏ اند».

قرآن در موردى يادآور مى‏شود كه ستمگران، پيامبر را با صفت «مسحوراً» توصيف كرده و مى ‏گفتند:

«...اِنْ تَتَّبِعونَ الّا رَجُلاً مَسْحوراً(2)».

«شماها از يك انسان جادو شده پيروى مى ‏كنيد».

قرآن بلافاصله از جمله «ضَرَبُوا لَكَ الأمثالَ» كمك مى‏گيرد و مى ‏فرمايد:

«انظُرْ كَيْفَ ضَرَبوا لَكَ الامثال....»(3). «بنگر چگونه تو را توصيف مى‏كنند و چگونه معرفى مى ‏كنند».

بنابراين ضرب‏المثل در اين موارد وصف موردى است كه اين جمله در آن مورد به كار مى‏ رود.

نكته زيبا در جمله «و نسى خلقه»

در جمله «و نسى خلقه» كه در آيه يادشده وارد شده است، بيانگر نكته زيبايى است و آن اين كه توصيف گوينده اين سخن از معاد حاكى از آن است كه آفرينش خود را فراموش كرده بود و اگر به آفرينش نخست خود توجه داشت، هرگز از معاد چنين توصيفى نمى ‏كرد، زيرا كسى كه قادر بر آفرينش نخست است، بر آفرينش دوم به نحو احسن قادر خواهد بود. زيرا آفرينش نخست، بدون ماده پيشين، صورت مى‏گيرد درحالى‏كه در معاد، ماده خلقت در اختيار است، فقط نياز به صورت‏ سازى دارد. از آنجا كه اين معترض، آفرينش نخست خود را فراموش كرده و لب به اعتراض گشوده بود، قرآن به پيامبر آموخت كه او را به اين آفرينش توجه دهد و فرمود:

«قُلْ مَنْ يُحْييْهَا الّذى اَنْشَأَها اَوّلَ مَرَّةٍ وَ هُو بِكُلّ خَلْقٍ عَلِيمٍ».

«آن كس كه آن را براى نخستين‏ بار آفريد همان زنده خواهد كرد».

قرآن به اين پاسخ، در آيه ديگرى نيز تصريح كرده و مى‏ فرمايد:

«و هُوَ الّذى يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ و هو أَهْوَنُ عَلَيْه...»(4).

«او كسى است كه آفرينش را آغاز مى ‏كند، سپس آن را پس از مرگ برمى گرداند و دومى آسانتر است».

مسلّماً آسانى آفرينش دوم از ديدگاه ماست كه پيوسته اعاده، از تأسيس در نزد ما آسانتر مى‏ باشد و الا براى خداى قادر و توانا، آسان و دشوارى تصور ندارد.

اميرمؤمنان مى ‏فرمايد:

«و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الّا سواء».

«بزرگ و كوچك، سبك و سنگين، نيرومند و ناتوان، از نظر آفرينش در برابر خدا يكسان است».

شأن نزول آيه

مفسران مى‏نويسند ابىّ بن خلف يا عاص بن وائل، استخوان‏هاى پوسيده و درهم گشته را حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آورد و به او چنين گفت:

«تو گمان مى‏كنى اين استخوان‏ها زنده خواهد شد، در حالى ‏كه پوسيده و از هم جدا شده است؟!».

 پى نوشت:

1) يس، 77 تا 79.

2) اسرا، 47

3) اسرا، 48

4) روم، 27

منبع :ماهنامه مكتب اسلام ـ شماره 1 ـ فروردين 83

Copyright 1999-2014 All rights are Reserved to Aalulbayt Global Information Center