حق، همچون آب، سودمند و پايدار است .اما باطل، همانند كف روى آب، بى فايده و نابود شدنى است .
انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال» (1) .
خداوند از آسمان آبى فرستاد، [آب] هر رودخانه اى به اندازه گنجايش آن جارى گشت . سپس سيل بر روى خود كفى را حمل كرد و از آنچه در كوره ها براى به دست آوردن زينت آلات يا چيزهاى ديگر به آن آتش روشن مى كنند [ذوب مى كنند] نيز كفهايى پديد مى آيد . اما كفها به بيرون ريخته مى شوند ولى آنچه بر مردم سود مى رساند - آب يا فلز خالص - در زمين مىماند . خداوند اين چنين مثل مى زند» .
تفسير آيه آيه
ياد شده از آيههاى بس زيبا و پر معناى قرآن است (هرچند همه آيات آن، زيبا و پرمعناست) . قبل از تبيين تشبيه، به تفسير جمله هاى آيه مىپردازيم:
1 . «انزل من السماء ماء» ناظر به آب باران است كه از بالا فرو مىريزد و حيات بخش و حركت آفرين است .
2 . «فسالت اودية» آب رودها به راه مىافتند، زيرا در سايه ريختن باران شديد، سيلابها از نقطه بالا مانند كوهها و تپه ها به سمت پايين سرازير شده، و آبها پشت هم رود عظيمى را تشكيل مىدهند و رودخانهها را پر مىكنند .
3 . «بقدرها» درست است آب سيل آسا از بالا فرو مىريزد و از كوه ها و تپه ها به سمت پايين سرازير مى شود، ولى هر رودى به اندازه گنجايش خود، آب برمى دارد . چهبسا آب پشت رود، ده برابر باشد ولى رود جز گنجايش خود آب نمى گيرد . با واژه «بقدرها» به اين حقيقت اشاره مى كند .
4 . «فاحتمل السيل زبدا رابيا» . هنگامى كه سيل در رودها به راه مىافتد، كفى را نيز همراه دارد و آن را روى خود حمل مى كند «زبد» به معنى كف و «رابى» به معنى بلندى است .
5 . «و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله» ، نه تنها سيل كفى را با خود حمل مىكند، بلكه آنگاه كه فلزات براى ساختن زينت آلات يا وسائل ديگر در كوره قرار مىگيرد، از آن نيز كفى برمىخيزد، بسان كفى كه در آب است .
در لغت عرب هرگاه چيزى را روى آتش قرار دادند . و عرب هنگامى كه براى پختن، آتش روشن كند، مىگويند: «اوقد النار» ، ولى اين جمله در آيه با واژه « عليه» همراه است، تو گوئى آتش كوره همه جوانب فلز را از بالا و پايين دربر گرفته تا به خوبى ذوب شود و ناخالصى هاى آن بيرون رود و ماده خالص در كف ديگ باقى بماند .
6 . «كذلك يضرب الله الحق والباطل» اين جمله يادآور آن است كه هدف از مطرح كردن اين دو مطلب:
الف . سيلاب جارى مى شود و كف را همراه خود مى برد .
ب . فلزاتى كه در كوره ذوب قرار مى گيرند، ناخالصي هاى آنها بيرون ريخته مى شود، ترسيم واقعيت حق و باطل است .
7 . «فاما الزبد فيذهب جفاء» كف بيرون ريخته مى شود و از بين مىرود .
8 . «و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض» ولى آنچه به مردم سود مىرساند، مانند فلز خالص، در زمين مى ماند .
9 . «كذلك يضربالله الامثال» خدا اينگونه مثل مىزند و حق و باطل را ترسيم مى كند .حق بسان اب و فلز خالص است که بس از طی مراحلی در زمین باقی می ماند یکی مایه حیات دیگری هم مایه زینت یا وسیته زندگی است در حالیکه باطل بسان روی اب یا روی کوره است که بس از اندکی خاموش می شود یا به دور انداخته می شود اما اب یا فلز باقی می ماند
تا اينجا از تفسير جمله هاى آيه فارغ شديم، اكنون هنگام آن رسيده است كه نكاتى را كه آيه به آن اشاره مى كند، بيان كنيم:
طط آيه در تمثيل به نكات دهگانهاى اشاره مىكند، و اين خود مى رساند كه قرآن و بالاخص اين آيه محصول فكر انسانى نيست كه در محيطى دور از علم و دانش پرورش يافته باشد، بلكه سخنى است كه از عالم بالا بر او القا گرديده است . اين نكات عبارتند از:
1 . گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او در مىآيد، در اين صورت تشبيه حق (ايمان) به آب، تجلى خاصى پيدا مىكند، زيرا همانطور كه آب، مايه حيات، بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مى گويد:
«... و جعلنا من الماء كل شى حى ...» (2) .
«هر موجود زندهاى را از آب آفريديم» . همچنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات اجتماعى مىباشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعى كه در حقيقت مايه زندگى اجتماعى است، زنده مىگردد . عواطف انسانى و احساسات پاك بشرى، تجلى خاصى پيدا مىكنند، در صورتى كه ملت فاقد ايمان، هيچ انگيزهاى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و پيوسته در لب پرتگاه فاصله طبقاتى قرار گرفته و با جنگهاى كوچك و بزرگ دست به گريبان است .
روزى «فرويد» روانكاو معروف تصور مى كرد كه روزگار دين سپرى گرديده و نظامات مدنى و تربيت هاى اجتماعى، جايگزين دين شده است، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول جهانى، كه آمار آن از ده ميليون نفر تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس بگيرد . جنگ دوم جهانى روشن ساخت كه اروپاى ماشينى فاقد حيات انسان اجتماعى است و هنوز به صورت درندگان باقى است .
اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است، آن نيز براى اين است كه برخى از آنها مايه حيات انسان است و قرآن درباره يكى از آنها چنين مى فرمايد:
«... و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس ...» (3) .
«آهن را آفريديم، در آن قدرت عظيم و سودهايى براى مردم است» .
اگر اين فلز از بين برود، زندگى انسان دچار اختلال مى گردد .
2 . كفهاى روى سيل يا فلزات ذوب شده بسان حجابى است كه تا مدتى چهره آب و فلز را مىپوشاند ولى طولى نمى كشد كه تمام كفها نابود شده و سيماى شفاف آب، چشمها را خيره مى سازد . همچنين چهره حقيقت گاهى به وسيله نقاب باطل پوشيده مىشود، اما سرانجام نقاب باطل به كنار مىرود، و سيماى حق با درخشندگى خاصى خودنمايى مىكند .
گاهى افكار شيطانى و آراى باطل، تا مدتى آفتاب حق را بسان ابرهاى تيره بهار مىپوشاند ولى اين «پرده پوشى» هميشگى نيست و قرآن اين حقيقت را به زبان ديگر نيز بيان كرده است آنجا كه مىفرمايد:
«و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (4) .
«بگو حق آمد و باطل نابود گرديد و باطل از ميان رفتنى است»
. و در جاى ديگر مىفرمايد:
«... يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته ...» (5) .
«خداوند باطل را نابود مىسازد، و حق را با سخنان خود پايدار مىدارد» .
3 . باطل؛ بى خاصيت و بى فايده است ولى حق؛ منبع انواع بركات مى باشد، از كفهاى روى آب گلى رشد نمى كند و درختى سبز نمى شود . و تشنه اى سيراب نمى گردد، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان مى باشد .
4 . همانطور كه باران از آسمان مى بارد، و هر نقطه به اندازه گنجايش و ظرفي خود از آن بهر ه مند مىگردد و به اصطلاح «در باغ لاله رويد و در شوره زار خس» . همچنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يكسان نيستند و هر كدام به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مى گيرند . قلوب و ارواح از نظر گنجايش باهم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو، و برخى ديگر به اندازه يك دريا است و هركدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهره مند مى گردد .
قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است .
اختلاف در مساله آفرينش به اندازهاى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده و مى فرمايد: «و قد خلقكم اطوارا» (6) .
«شماها را مختلف و جوراجور آفريده ايم» . پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله استعداد و شايستگى افراد را به معادن زيرزمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است آنجا كه فرموده است:«الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة» (7) .
اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
«ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» (8) .
«قلوب و ارواح مردم ظرف هايى هستند، بهترين آنها، وسيع ترين آنها است» .
خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مى گيرد .
5 . رمز بقا و پيروزى در صحنه هاى مبارزه اين است كه شىء، مفيد و سودمند باشد . خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است: «و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض» . «آنچه كه به حال مردم مفيد است، در زمين باقى مى ماند» .
6 . باطل به شكلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنه هاى متعددى خودنمايى مى كند همانطور كه كف، هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مىگردد چنانكه مى فرمايد: «و مما يوقدون عليه فى النار» . «كف نه تنها بر روى آب ها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مى گردد» .
7 . فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پيوستگى حق است، و باطل در خودنمايى موقت خود مديون حق مى باشد و تا از حيث حق بهره نگيرد، نمى تواند خود را به جايى قالب بزند، كفهاى باطل از موقعيت آب استفاده مى كنند و خود را نشان مى دهند و اگر آبى در كار نبود، كف را ياراى خودنمايى نبود، قرآن براى افهام اين نكته جمله «فاحتمل السيل زبدا» را آورده است .
8 . باطل همواره از بازار آشفته و محيط هاى هرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مىدهد و در محيطهاى آرام و بى صدا، نمى تواند خودنمايى كند همچنان كه كف موقعى ظاهر مىشود كه سيلاب از سراشيبى تند كوه ها با هيجان و شور، به پايين بريزد اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد، و شور و هيجان سپرى گرديد، به طور تدريج به خاموشى مى گرايد .
9 . حركت باطل بر حركت حق استوار است، تا باطل بر دوش حق سوار نشود، نمى تواند حتى به صورت موقت حركت كند همچنان كه حركت كف، بر اثر حركت آب انجام مى گيرد .
10 . باطل محض، چون تاريكى و تيرگى خالص است و نمى تواند خود را نشان دهد، بلكه بايد خود را به نوعى با حق بياميزد تا بتواند خود را نشان دهد، همچنان كه كف در همان خودنمايى موقت خود نيازمند ذرات آبى است كه در درون آن نهفته است و به خاطر همين ذرات است كه مىتواند خود رانشان دهد و كف بدون ذرات از هر نوع خودنمايى ناتوان است . اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنان پرمغز خود به اين حقيقت اشاره كرده و مى فرمايد:
«... فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى» (9) .
«اگر باطل با حق آميخته نمى شد، حق براى راهپويان پوشيده نمى شد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمى گشت، زبان معاندان بريده مى شد ولى بخشى از باطل و بخشى از حق گرفته و آميخته به هم گرديده، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط يافت و كسانى كه قضاى الهى بر هدايت آنان رفته است، نجات مى يابند» .
پى نوشت:
1) رعد، 17 .
2) انبياء، 30 .
3) حديد، 25 .
4) اسراء ، 81 .
5) شورى، 24 .
6) نوح، 14 .
7) بحارالانوار، ج4، ص 405 .
8) نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 127 .
9) نهج البلاغه، خطبه
49) چاپ عبده .
منبع :مکتب اسلام،شماره 9 (سال 81)