در آيه چهارم سوره منافقون آمده است:
وَ اِذ رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ اَجْسامُهُمْ وَ اِنْ يَقُولُواتَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤْفَكُونَ.
هنگامى كه آنها را مى بينى، جسم و قيافه آنان تورا در شگفتى فرو مى برد و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى؛ امّا گويى چوب هاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى از هر جابلند شود، بر ضدّ خود مى پندارند؛ آنها دشمنان واقعى تو هستند؛ پس، از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند!
دور نماى بحث
از آنجا كه منافقين خطرناكترين دشمنان اسلام و مسلمين هستند، شناسايى و افشاء چهره واقعى آنها لازم و ضرورى است؛ بدين جهت قرآن مجيد در آيات مختلفى، از جمله آيه فوق، به بررسى ويژگى هاى آنان پرداخته است. در آيه مورد بحث، به سه ويژگى منافقان اشاره شده است كه بخوبى چهره واقعى آنان را برملا مى كند.
اوصاف منافقين
براى شناخت انسان هاى دو چهره و مبارزه با آنها، آشنايى با صفات و ويژگى هاى آنان لازم است. بدين منظور قرآن مجيد در آيات مختلف به معرّفى اين دشمنان خطرناك و بيان خصوصيّات و صفات آنان پرداخته است. در سوره منافقين، ده ويژگى ممتاز آنان بيان شده است(1) كه سه ويژگى آن در آيه مثل آمده است.در اينجا به بحث و بررسى همين سه صفت اكتفاء مى كنيم، اميد است كه از روى اين آثار و نشانه ها، چهره واقعى منافقان را بشناسيم؛ همانگونه كه يك طبيب آگاه از روى علائم و نشانه هاى ظاهرى به وجود بيمارى هاى مزمن و خطرناك پى مى برد.
1. در سوره منافقون ده ويژگى آنان بيان شده كه سه ويژگى آن در آيه مثل آمده است. نشانه هاى دهگانه منافقين كه در اين سوره مطرح شده به شرح زير است: 1 ـ دروغگوئى صريح و آشكار (واللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون)
2 ـ استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم (اتّخذوا ايمانهم جنّة)
3 ـ عدم درك واقعيّات بر اثر رها كردن آئين حق بعد از شناخت آن (لايفقهون)
4 ـ داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب، عليرغم تهى بودن درون و باطن (و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم)
5 ـ بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق همچون يك قطعه چوب خشك (كانّهم خشب مسنّدة)
6 ـ بدگمانى و ترس و وحشت از حادثه و هر چيز به خاطر خائن بودن (يحسبون كلّ صيحة عليهم)
7 ـ حق را به باد سخرّيه و استهزاء گرفتن (لوّا رؤوسهم)
8 ـ فسق و گناه (انّ اللّه لايهدى القوم الفاسقين)
9 ـ خود را مالك همه چيز دانستن و ديگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الّذين يقولون لاتَنفقوا على من عندرسول اللّه حتّى ينفضّوا)
10 ـ خود را عزيز و ديگران را ذليل تصوّر كردن (ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ).
شرح و تفسير
1 ـ «وَ اِذ رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ اَجْسامُهُمْ» ـ اوّلين ويژگى منافقان ـ كه در اين آيه مطرح شده است ـ اين است كه آنها ظاهرى جذّاب و فريبنده دارند. منافقان چون ضعف درونى دارند و شخصيّت ثابتى ندارند، به ظاهرشان رسيدگى زيادى مى كنند؛ ظاهرى قوى، زيبا، آراسته و منّظم دارند؛ امّا حقيقت و واقعيّت آنها چيزى ديگراست!
آرى! اى پيامبر! هنگامى كه آنها را مى بينى، ظاهرشان تو را در شگفتى فرو نبرد. بر خلاف منافقان، ممكن است يك مؤمن ظاهرى بسيار ساده داشته باشد و اهميّتى به سرو وضع خودندهد؛ اما شخصيّت ثابت و حقيقى داشته باشد.
به هر حال، اوّلين ويژگى منافقين آراستگى جالب و فريبنده و اعجاب آور ظاهرى آنهاست.
بعضى از مفسّران روايت كرده اند كه «عبداللّه بن اُبى» سركرده منافقان، مردى درشت اندام، خوش قيافه، فصيح و چرب زبان بود. هنگامى كه با گروهى از يارانش وارد مجلس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى شد، اصحاب از ظاهر آنها تعجّب مى كردند و به سخنانشان گوش فرا مى دادند؛ ولى آنها (به خاطر غرور و تكبُّر و نخوتى كه داشتند) كنار ديوار رفته و به آن تكيه كرده و مجلس را تحت تأثير قيافه و سخنان خود قرار مى دادند.(1)
2 ـ «وَ اِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسنَّدَةٌ» ـ در دومين ويژگى مطرح شده در اين آيه، خداوند منافقان را به چوب هاى خشك كه بر ديگرى تكيه مى زند، تشبيه مى كند. «خُشُبْ» جمع «خَشَبْ» به معناى چوب خشك است و «مُسَنَّدَة» به معناى چوب خشكى است كه روى پاى خودش نمى ايستد و همواره بر ديگرى تكيه مى زند.(2) در اين تشبيه، نكات مختلفى وجود دارد و به تعبير ديگر، از جهات مختلف، منافقان به چوبهاى خشكيده تشبيه شده اند:
الف: همان گونه كه گذشت، «مسنّدة» چوب هاى خشك بى ريشه هستند. منافقان نيز ريشه و اساسى ندارند و همواره وابسته به ديگران هستند. آنها هيچ گاه روى پاى خويش نمى ايستند؛ بلكه نمى توانند بايستند و هيچ استقلالى ندارند. آنها هميشه وابسته به بيگانگان و كفّار هستند، همان گونه كه تاريخ صدر اسلام نيز اين مسأله را تصديق مى كند؛ مثلا در داستان مسجد ضرار ـ كه شرح آن در جلد اوّل اين كتاب، صفحه 235 به بعد گذشت ـ سردسته منافقان ابو عامر نصرانى بود كه با روميان زد و بندهايى داشت و به تحريك آنان و با تكيه و اتّكاء بر مسيحيان روم قصد توطئه داشتند. با توجّه به اين تشبيه ويژگى ديگر منافقان كه همان تكيه بر بيگانگان و ايجاد آشوب در دل مسلمانان مى باشد نيز روشن مى گردد.
ب: ويژگى ديگر چوب خشك اين است كه معمولا فايده اى جز سوختن ندارد، نه ميوه اى دارد، نه برگى، نه سايه اى منافقين هم به همين اندازه بى خاصيّت هستند.
ج: چوب خشك قابل انعطاف نيست. منافق هم متعصّب، لجوج، يك دنده و غير قابل انعطاف است، اگر بهترين دليل ها و متين ترين برهان ها و روشن ترين استدلال ها را بشنود، بازهم به راه خود ادامه مى دهد و انعطافى در مقابل آن نشان نمى دهد. بر خلاف مؤمنين كه انعطاف پذيرند و بدين جهت، بهتر طوفان ها را پشت سر مى گذارند.
به روايت زيبايى كه از وجود مبارك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه نقل شده است، توجّه كنيد:
«مَثَلُ اْلمُؤمِنِ كَمَثَلِ الزَّرْعِ؛ لاتَزالُ الرِّياحُ تُفيؤهُ وَ لا يَزَالُ الُمْؤمِنُ يُصِيبُهُ بَلاءٌ، وَمَثَلُ الْمُنافِقِ مَثَلُ الشَّجَرَةِ الاْرِزَةِ لاتَهْتزُّ حَتّى تُسْتَحْصَدُ(3)» مثل مؤمن، مثل گياه است، در مقابل باد خم مى شود، ولى نمى شكند و دوباره بلند مى شود. مؤمن گرفتار بلا مى شود؛ امّا در مقابل بلايا، شكست نمى خورد و دوباره راست قامت برمى خيزد. گياه ممكن است در مقابل هجمه سيلاب موقتاً شكل ظاهرى اش تغييركند ولى دوباره روى پا مى ايستد، سيلاب كه از سر او گذشت دوباره برمى خيزد؛ ولى مثل منافق مثل درخت صنوبر است كه ظاهرى آراسته و قامتى بلند و جالب دارد؛ امّا همچون چوب خشك غير قابل انعطاف است. اگر باد شديدى بوزد مقاومتى در مقابل آن ندارد و مى شكند. آرى! منافق همچون «خشب مسنده» غير قابل انعطاف است.
ـ
خلاصه اين كه، منافقان دو چهره همانند چوب هاى خشك بى ريشه، همواره متّكى به بيگانگانند و هيچ فايده و ثمره اى براى جامعه ندارند و به هيچ وجه قابل انعطاف نمى باشند.
3 ـ «يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ» ـ ويژگى سوم منافقين طبق اين آيه شريفه اين است كه آنها نسبت به همه سوءظن دارند. هر سرو صدا و فريادى، از هر كسى و از هر كجا برخيزد، تصوّر مى كنند كه بر ضدّ آنهاست. آنها در واقع مصداق ضرب المثل معروف «اَلْخائِنُ خائِفٌ(4)؛ خيانتكار همواره ترسان است.» مى باشند.
دزد هر نگاهى را نگاه معنى دار تلقّى مى كند و با خود مى گويد: «نكند او متوجّه سرقت من شده است!»، «مبادا مرا لو دهد!»، «نكند او يك مأمور مخفى پليس است كه با لباس شخصى مرا تعقيب مى كند!»
و مانند اين تصوّرات. در حالى كه ممكن است نگاه كننده براى اوّلين بار او را ديده باشد، ولى چون او خائن است و به ديگران خيانت كرده، همواره ترسان و لرزان و مضطرب است؛ امّا انسانى كه خيانت نكرده و حسابش پاك است، از محاسبه او را چه باك است. اگر هزاران چشم به او نگاه كنند، ذرّه اى اضطراب او را فرا نمى گيرد. اگر در مركز ساختمان پليس قرار گيرد، هر گز نمى ترسد؛ بلكه مطمئن تر مى شود و در كنار مأموران احساس امنيّت بيشترى مى كند. خلاصه اين كه، سوءظن(5) از ديگر ويژگى هاى منافقين است.
«هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» ـ منافقان با ويژگى هايى كه گفته شد، دشمنان اصلى شما هستند؛ هر چند شما دشمنان ديگرى نيز داريد، ولى خطر آنها به اندازه خطر منافقين نيست. پس بيشتر مواظب اعمال و رفتار و كردار آنها باشيد و از آنها اجتناب كنيد.
جلمه فوق به شكل ديگرى در كلام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز منعكس شده است: «اِنّى لا اَتَخَوَّفُ عَلى اُمَّتى مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَحْجُرُهُ إيِمانُهُ، وَ اَمَّا اْلمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ كُفْرُهُ، وَلكِنْ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ مُنافِقاً عالِمَ اللِّسانِ، يَقُولُ ماتَعْرِفُونَ وَ يَعْمَلُ ماتُنْكِرُونَ(6)؛ من (رسول اللّه) نسبت به سرنوشت امّتم (مسلمانان) از انسان هاى مؤمن و مشرك بيم ندارم؛ زيرا ايمان مؤمن مانع مى شود كه ضربه اى بر اسلام و مسلمين وارد سازد و مشرك (كه همه او را به شرك و كفر مى شناسند به همين جهت) شرك و كفر علنى اش او را رسوا و ذليل مى كند. (به اين جهت مسلمانان نسبت به آنها حواسشان جمع است؛ آنها را در مجالس و مراكز حسّاس راه نمى دهند)؛ ولى از انسان هاى منافق چرب زبان و خوش سخن مى ترسم؛ منافقينى كه در سخن هماهنگ با ارزش هاى اسلامى هستند، ولى در عمل بر خلاف ارزش هاى اسلامى گام برمى دارند.»
با توجّه به حديث فوق بخوبى روشن شد كه چرا منافقان طبق بيان صريح قرآن، دشمنان اصلى هستند.
«قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤْفَكُونَ» ـ خداوند پس از اين كه صفات سه گانه منافقان را در آيه مثل بيان مى كند و سپس به خطرفوق العاده آنان اشاره مى كند و آنها را دشمن اصلى مسلمانان معرفى مى نمايد، آنها را به اين شكل نفرين مى كند: خداوند آنها (منافقين) را بكشد، آنها چگونه از حق منحرف مى شوند (و ديگران را نيز گمراه مى كنند)!(7)
خلاصه اين كه، بايد منافقين را با استفاده از نشانه ها و علائمى كه در آيه فوق و ديگر آيات قرآن آمده است، شناخت و از آنها اجتناب كرد. مخصوصاً در عصر و زمان ماكه خطر آنها بيشتر و فعّاليّت آنها گسترده تر و پيچيده تر شده است.
پيام آيه
معيار سنجش نفاق
اگر مى بينم شنيدن آيات قرآن قلب مرا تكان نمى دهد.
اگر مى بينم بررسى آيات ثواب و عقاب الهى در من سبب حركت به سوى خوبيها و گريز از بديها نمى شود.
و اگر مى بينم حرف حق در من اثر نمى گذارد و همچنان به راه باطل ادامه مى دهم؛ بايد بدانم رگه هاى نفاق در قلب من نفوذ كرده و در مسير منافقان قرار گرفته ام!
آرى! آنها همچون «خشب مسنّدة» (چوبهاى خشك...) هستند و هركس شباهتى به آنان يابد در طريق آنان گام بر مى دارد.
مباحث تكميلى 1
منافق كيست؟
منافقين داراى دو چهره و گاهى دو شخصيّت هستند؛ ظاهر آنها چيزى، و باطنشان چيزى ديگراست؛ در ظاهر ادّعاى ايمان مى كنند و در صف مؤمنان قرار مى گيرند و شكل ظاهرى عبادات را انجام مى دهند، ولى در قلب و درون، ايمانى ندارند و يا ايمان درست و صحيحى ندارند.(8)
اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است؛ در روايتى آمده است كه خداوند به عيسى بن مريم(عليه السلام) فرمود:
ياعيسى لَيَكُنْ لِسانَكَ فِى السَّرِّ وَ اْلعَلانِيَةِ لِساناً واحِداً وَ كَذلِكَ قَلْبُكَ، اِنّى اُحَذِّرُكَ نَفْسَكَ، وَكَفى بى خَبيراً، لا يَصْلَحُ لِسانانِ فِى فَم واحِد، وَ لا سَيْفانِ فى غَمَد واحِد وَ لا قَلْبانِ فى صَدْر واحِد(9)
اى عيسى! زبان و قلب تو در سّر و آشكار بايد يكى باشد؛ (نه اين كه در رو به روى اشخاص به گونه اى سخن بگويى و در غياب آنها به گونه اى ديگر.) تو را (از دوچهره بودن) بر حذر مى دارم و همين كه من از همه احولات تو آگاهم، كافى است (هر چند مردم، آگاه به باطن تو نباشند) شايسته نيست دو زبان در يك دهان باشد؛ همان گونه كه شايسته نيست دوشمشير در يك غلاف و دو قلب در يك سينه باشد!
به هر حال، نفاق به معناى دو چهره اى و تضادّ ظاهر و باطن انسان است و زمانى انسان بطور كامل از نفاق مبرّى و پاك مى شود كه بتواند درونش را دقيقاً با ظاهرش يكسان و يكنواخت كند.
خداوندا ما را در اين امر بسيار مهم يارى فرما! 1 . البتّه نفاق، همانند ايمان، درجاتى دارد. در بعضى مراتب بسيار شديد و براى همگان قابل تشخيص است؛ ولى بعضى درجات آن خفيف است، به گونه اى كه خود شخص هم شايد متوجّه آن نشود. روايات مختلفى در اين زمينه وجود دارد كه به دو نمونه آن قناعت مى كنيم:
الف: در روايت تكان دهنده اى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است:
«من خالفت سريرته علانيته فهو منافق كائناً من كان؛ هر كسى، در هر مرحله اى از ايمان باشد؛ ولى ظاهرش با درونش مخالفت داشته باشد منافق است» (ميزان الحكمة، باب 3932، حديث 20290) عمومّيت اين روايت كه شامل هر انسانى مى شود، قابل تأمّل است.
ب : در روايت تكان دهنده ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است كه: «اشدّ النّاس نفاقاً من امر بالطّاعة ولم يعمل بها و نهى عن المعصية ولم ينته عنها؛ منافق ترين مردم كسى است كه ديگران را دعوت به اطاعت و بندگى كند؛ ولى خود بنده نباشد و ديگران را از گناه برحذر دارد، امّا خود مرتكب آن شود. (ميزان الحكمة، باب 3933، حديث 20294) اين روايت، مخصوصاً براى گويندگان و نويسندگان و متولّيان تبليغات اسلامى هشدار بزرگى است!
2- خطرات منافقين
خطر منافقين در هر جامعه اى، از هر دشمنى بيشتر است. دشمنانى كه علناً اعلان جنگ مى دهند و به اصطلاح شمشير را از رو مى كشند، خطر آنها به مراتب كمتر از اهل نفاق و دو چهرگان است؛ زيرا هنگامى كه انسان دشمن را بشناسد، خود را در مقابل او آماده مى كند و با تجهيزات كامل و آمادگى تمام به استقبال او مى رود؛ ولى دشمنان نا شناخته، دشمنان دوست نما، دشمنانى كه در لابه لاى دوستان پنهان شده و سنگر گرفته اند، ناگهان انسان را غافلگير مى كنند؛ در حالى كه آمادگى مقابله به هيچ وجه نيست.
به اين جهت، همواره منافقين در هر جامعه اى خطرناكترين دشمنان آن جامعه بوده اند. اگر تاريخ اسلام را ورق بزنيم و بررسى مختصرى بنمايم، خواهيم ديد كه اسلام بيشترين ضربه ها را از منافقين تحمّل كرده است. در تاريخ اسلام حوادث دردناك فراوانى يافت مى شود كه منشأ آن منافقان بوده اند و اگر همه آنها جمع آورى گردد، كتاب آموزنده خوبى خواهد شد. در اينجا به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:
الف : داستان إفك!
از مجموع آيات يازدهم تا شانزدهم سوره نور استفاده مى شود كه در زمان پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)زن بى گناهى كه از اهمّيّت ويژه اى در جامعه آن روز برخور دار بود توسّط يكى از منافقان مورد اتّهام عمل منافى عفّت قرار گرفت و اين شايعه به منظور لكّه دار كردن حيثيّت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)، توسّط ساير منافقين در جامعه پخش شد. گروهى از منافقان به ظاهر مسلمان، قصد داشتند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و ضرر جامعه اسلامى كنند كه آيات فوق نازل شد و توطئه آنها را افشا كرد.(10)
ب : كار شكنى منافقين در حديبيّه
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در سال ششم هجرت تصميم گرفت كه به اتّفاق مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان به عنوان مراسم «عمره»(11) به سوى مكّه حركت كند. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان اطّلاح داده بود كه من در خواب ديده ام كه همراه يارانم وارد «مسجدالحرام» شده ايم و مشغول مناسك عمره هستيم. مسلمانان به سوى مكّه حركت كرده و در «ذوالحليفه»(12) نزديك مدينه احرام بستند و با تعداد زيادى شتر براى قربانى حركت كردند.(13) وضع حركت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بخوبى نشان مى داد كه هدفى جز انجام اين عبادت بزرگ ندارند. به اين جهت اسلحه اى جز شمشير، كه سلاح هر مسافرى بود، همراه نداشتند. مسلمانان حركت خود را ادامه دادند تا اين كه وارد سر زمين حديبيّه شدند.(14)
قريش از حركت مسلمان ها به سوى مكّه با خبر شد و راه را بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بست و مانع انجام مناسك عمره مسلمانان شد. پس از حوادث مختلفى، صلح حديبيّه بين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قريش بسته شد.
در هنگام تنظيم قرار داد «سهيل بن عمرو» نماينده قريش با نوشتن «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرِّحيمِ» و «مُحَمَّدٌ رَسُوُلُ اللّهِ» در ابتداى قرار داد مخالفت كرد.
اين مسائل باعث نغمه هاى شومى از سوى منافقين شد. آنها با اين بهانه شروع به جنجال آفرينى كردند؛ مثلا گفتند: يا رسول اللّه! اين چه خوابى بود كه شما ديديد!
اين چه زيارتى بود كه به ماوعده داديد!
اين چه امتيازى است كه به كفّار مى دهيد!
اين اعتراضات و غوغاها و جنجال ها به جايى رسيد كه حتّى به كلام الهى كه از صلح حديبيّه به فتح المبين تعبير كرده است(15) اعتراض شد. يكى از اصحاب خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: «اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند!(16)» تا جايى كه بعضى از منافقين گفتند: هيچ روزى به اندازه امروز در پيامبرى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شك نكرديم!
در حالى كه صلح حديبيّه يكى از بزرگترين پيروزى هاى مسلمانان بود و آثار مثبت فراوانى به دنبال داشت.(17)
ج: ترور نافرجام پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) توسّط منافقان!
در راه باز گشت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از تبوك به سوى مدينه، تعدادى از منافقان تصميم گرفتند كه شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله)را از فراز گردنه اى كه در ميان راه مدينه و شام قرار داشت، رم دهند و حضرت را در دل درّه اى بيفكنند.
هنگامى كه سپاه اسلام به نخستين نقطه گردنه رسيد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
هر كسى مايل است، مى تواند مسير خود را از وسط بيابان قرار دهد؛ زيرا بيابان وسيع است، ولى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه «حذيفه» شتر او را مى راند، و «عمّار» مهار آن را مى كشيد، از گردنه بالا رفت. هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله) مقدار زيادى از گردنه بالا نرفته بود كه به پشت سر خود نگاه كرد. در نيمه شب مهتابى، سوارانى را ديد كه از پشت سر، او را تعقيب مى كنند و براى اين كه شناخته نشوند، صورت خود را پوشانيده و آهسته آهسته مشغول سخن گفتن هستند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) عصبانى شد، نهيبى بر آنها زد و به «حذيفه» دستور داد با عصاى خود شتران آنها را بر گرداند.
نهيب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رعب شديدى در دل آنها افكند و فهميدند كه پيامبر از نقشه آنها با خبر شده است، به اين جهت فوراً از راهى كه آمده بودند، بازگشتند و بدينسان توطئه آنها ناكام ماند.(18)
د : اجتماع منافقان در سقيفه!
خبر رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قلب مسلمانان را جريحه دار و ديدگانشان را اشكبار كرد. هنوز مراسم تكفين و تدفين و نماز بر جسد پاك و مطهّر برترين پيامبران الهى انجام نشده بود كه عدّه اى از فريب خوردگان دنيا و منافقان دو چهره، على رغم تصريح حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)بر وصايت حضرت على(عليه السلام)، در سقيفه بنى ساعده جمع شدند و در پاسخ به نداى شيطان، توطئه خطرناكى براى انحراف اسلام و مسلمين چيدند و متأسّفانه اين بار موفّق شدند و بزرگترين ضربه را بر پيكره اسلام وارد كردند.(19) اَلّلهُمَ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِكَ.
كار شكنى ها و توطئه ها و ضربات منافقان، بيش از آن است كه قابل شمارش باشد. همين منافقين معاويه ها را بر سر كار آوردند و آن همه جنايات را توسّط امثال او آفريدند! همين منافقين امام على(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) را خانه نشين كردند! منافقين فاجعه كربلا را آفريدند و بهترين انسان ها را در كربلا به مسلخ بردند. و...
خلاصه اين كه منافقان براى هر جامعه اى و از جمله اسلام، خطرناكترين دشمن محسوب مى شوند؛ به همين جهت، در آيات قرآن مجيد، بيشترين حملات به اين دو چهره گان شده است و خداوند متعال در سوره هاى مختلف از جمله سوره منافقين، توبه، بقره، احزاب و برخى سوره هاى ديگر قرآن به افشاى چهره واقعى آنها پرداخته است.
پروردگارا! اسلام و مسلمانان را از شرّ منافقان حفظ فرما و آنان را رسوا گردان!
پي نوشتها
1 . كشّاف، جلد 4، صفحه 540 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 153) .
2 . گاهى درختى كه داراى ريشه است، خشك مى شود؛ اين درخت خشكيده متّكى بر ديگرى نيست، بلكه بر ريشه هاى خود استوار است؛ قطعه چوب خشكيده اى را كه ريشه اى ندارد تصوّر كنيم كه همواره نيازمند است و بايد به چيزى ديگرى تكيه كند. «مسنّده» چوب خشك قسم دوم است.
3 . ميزان الحكمه، باب 3608، حديث 18468.
4 . اين جمله كه به شكل ضرب المثلى معروف درآمده از امام حسين(عليه السلام) است. «حلوانى، متوفّاى قرن پنجم» در «نزهة النّاظر»، صفحه 84 ، حديث شماره 13، جمله فوق را به عنوان روايتى از امام سوم نقل مى كند.
5 . «سوءظن» از صفات بسيار زشت اخلاقى است كه نتايج شوم و ناگوارى دارد. در مثال چهل و هفتم پيرامون اين رذيله قبيح اخلاقى مطالبى مطرح شد.
6. ميزان الحكمه، باب 3934، حديث 20295؛ شبيه اين روايت را نيز حضرت على(عليه السلام)در نامه 27 نهج البلاغه از حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند.
7 . قابل توجه اين كه اين تعبير تند «قاتلهم اللّه انَّى يؤفكون» تنها در دوجاى قرآن مجيد آمده است. يك مورد همين سوره منافقين است و مورد ديگر در آيه شريفه 30 سوره توبه است. در اين جا منافقين مورد لعن خداوند و نفرين حضرت حق قرار گرفته اند و در آنجا يهود و نصارى مشمول اين تعبير تند شده اند. راستى چه رابطه اى بين منافقين مسلمان و يهوديان و مسيحيان منحرف است؟!
8.تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 164.
9 . ميزان الحكمة، باب 3936، حديث 20299 .
10 . در مورد اين كه زن مورد اتّهام چه كسى بود و تهمت از سوى كداميك از منافقين بود؟ مباحث مختلفى مطرح شده است كه نمى توان دقيقاً نام شخص خاصّى را مطرح كرد. توضيح بيشتر را در تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 387 تا 394 مطالعه فرمائيد.
11 . مراسم «عمره مفرده» را در هر ماهى از سال مى توان انجام داد؛ برخلاف «حجّ تمتّع» كه فقط در ماه ذى الحجّه انجام مى شود. شرح بيشتر پيرامون عمره مفرده را در مناسك حجّ حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، مسئله 353 به بعد مطالعه فرمائيد.
12 . «ذُوالْحُلَيْفَه» به دو مكان از سر زمين حجاز گفته مى شود:
الف: روستايى نزديك مدينه كه مسجد شجره در آن قرار دارد و آن ميقات كسانى است كه از مدينه منوّره عازم حج هستند.
ب : نام مكانى بين «حاذة» و «ذات عرق» از اراضى «تهامه» نيز مى باشد؛ ولى منظور از آن، در اينجا همان مكان اوّل است. (مجمع البحرين، جلد 5، صفحه 40)
13 . يكى از اعمال واجب حجّ تمتّع قربانى است كه بهتر از همه شتر و متوسّط آن گاو و كمترين آن گوسفند است. شرح بيشتر را در مناسك حج حضرت آية اللّه الظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه) مسئله 287 به بعد مطالعه فرمائيد.
14 . حديبيّه در عصر و زمان ما حدود 17 كيلومتر با مكّه فاصله دارد و دورترين حدّ حرم است.
15 . اين تعبير در اوّلين آيه سوره فتح (سوره 48) ديده مى شود.
16 . تفسير نمونه، جلد 22، صفحه 16.
17 . مشروح اين داستان و آثار و پيامدهاى آن را در تفسير نمونه، جلد 22، صفحه 9 به بعد مطالعه فرمائيد.
18 . فروغ ابديّت، جلد دوم، صفحه 404.
19 . مشروح اين ماجراى غم انگيز را در كتاب «اسرار آل محمّد» مطالعه فرماييد.