شعيب، اسوه اصلاح اقتصادى

حضرت شعيب از پيامبران و رسولان الهى و معاصر موسى بوده و نامش يازده بار در قرآن ذكر شده و41 آيه قرآن داستان زندگى و دعوت او را حكايت مى‏كند. از آيات سوره اعراف بر مى‏آيد كه او پس از نوح و هود ولوط(ع) به ‏پيامبرى برگزيده شده است؛

وَإِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً؛(1)

و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم.

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلا تَتَّقُونَ؛(2)

آنگاه كه شعيب به آنان گفت آيا پروا نداريد؟

الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الخاسِرِينَ؛(3)

كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند خود همان زيانكاران بودند.

شعيب، اسوه اصلاح اقتصادى حضرت شعيب شيوه‏ هاى مختلفى را در دعوت الهى خود اتخاذ فرموده، اما آنچه در ميان شيوه‏ هاى او بارزتر بوده و با اوضاع اجتماعى و شرايط اقتصادى سرزمين <مدين» و <ايكه» ارتباط بيشترى دارد، روش مبارزه منطقى و حساب شده و همه جانبه با انحرافات اقتصادى است.

بدين سبب، مى‏توان او را اسوه قرآن در اصلاح اقتصادى و مبارزه با انحرافات و نابسامانيهاى اقتصادى دانست؛

وَيا قَوْمِ أَوْفُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ بِالقِسْطِ وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ؛(4)

و اى قوم من پيمانه و ترازو را به داد، تمام دهيد و حقوق مردم را كم مدهيد. وَلا تَنْقُصُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ؛(5)

و پيمانه و ترازو را كم مكنيد.

از مجموع آيات دعوت شعيب استنباط مى‏شود كه تعداد قابل توجهى از مردم مدين به او ايمان آوردند. اما فعاليتهاى ضد تبليغى و جنگ روانى و فشارهاى كافران بر مؤمنان، به حدى بود كه صفوف مؤمنان را متزلزل مى‏كرد و شعيب با ترغيب و تشويق مستمر، آنها را به صبر و استقامت دعوت مى‏كرد.

فَاصْبِرُوا حَتّى‏ يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الحاكِمِينَ؛(6)

صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است.

و در نهايت بيشتر شان در صف كفر مانده و ايمان نياوردند.

وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ؛(7)

ولى بيشترشان ايمان آورنده نبودند.

شيوه‏ هاى اصلى دعوت شعيب(ع)

1. دعوت به توحيد

همان‏گونه كه سرلوحه دعوت تمام انبيا توحيد بوده، شعيب، همواره در آغاز روندهاى تبليغى خود، مخاطبان را به توحيد و رعايت آن در تمام جوانب زندگى فرامى ‏خواند، چرا كه اعتقاد و عمل به توحيد مى‏تواند ضامن سعادت دنيا و فلاح عقباى آدمى باشد؛

وَإِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ ياقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ؛(8)

و به سوى مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. گفت: اى قوم من خدا را بپرستيد كه براى شما جز او هيچ معبودى نيست در حقيقت شما را از جانب پروردگارتان برهانى روشن آمده است.

فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَارْجُوا اليَوْمَ الاْخِرَ؛(9)

گفت اى قوم من خدا را بپرستيد و به روز باز پسين اميد داشته باشيد.

قَد افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِى مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذ نَجّانا اللَّهُ مِنْها وَما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَى‏ءٍ عِلْماً عَلى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا افْتَحْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الفاتِحِينَ؛(10)

اگر بعد از آن كه خدا ما را از آن نجات بخشيده باز به كيش شما بر گرديم در حقيقت به خدا دروغ بسته‏ايم و ما را سزاوار نيست كه به آن باز گرد يم مگر آن كه خدا، پروردگار ما بخواهد؛ كه پروردگار ما از نظر دانش بر هر چيزى احاطه دارد. بر خدا توكل كرده‏ ايم. بار پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.

اين استفهام و پرسش مخالفان نيز نشان از دعوت مصرانه شعيب به توحيد دارد:

قالُوا يا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوالِنا ما نَشاءُ؛(11)

گفتند: اى شعيب، آيا نماز تو به تو دستور مى‏دهد كه آنچه را پدران ما مى‏پرستيده‏ اند رهاكنيم؟ و يا در اموال خود به ميل خويش تصرف نكنيم؟

همچنين در حديثى از امير مؤمنان(ع) به دعوت توحيدى شعيب اشاره شده است؛

قال: ان شعيب النبى(ع) دعا قومه الى الله حتى كبر سنه و دق عظمه ثم غاب عنهم ماشاءالله ثم عاد اليهم شاباً فدعاهم الى الله تعالى فقالوا: ما صدقناك شيخاً فكيف نصدقك شاباً؛(12)

امير مؤمنان فرمود: شعيب پيامبر قوم خود را به خدا خواند تا كهنسال شد و استخوانش سست گشت. سپس به فرمان خدا تا مدت زمانى از آنها غايب شد، آن‏گاه به حال جوانى به نزد ايشان بازگشت و به سوى خدا دعوتشان كرد. آنها مى‏گفتند: ما تو را در حالى كه شيخ و بزرگسال بودى اجابت نكرديم، پس چگونه در حال جوانى‏ات به تو ايمان آوريم؟

2. اعلام صريح مواضع و دعوى اصلاح

شعيب چون پيامبران ديگر با صراحت مأموريت خود را به مردم گوش زد مى‏كند و خود را مصلحى دلسوز معرفى مى‏ نمايد تا آنان كه اهل پذيرش حقيقت ا ند پس از آزمودن او، به وى ايمان آورند و يار و همراه او شوند؛

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلا تَتَّقُونَ * إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ؛(13)

آن‏گاه كه شعيب به آنان گفت آيا پروا نداريد؟ من براى شما فرستاده‏اى در خور اعتمادم.

وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ؛(14)

و گفت اى قوم من به راستى كه پيام‏هاى پروردگارم را به شما رسانيدم و پندتان دادم ديگر چگونه بر گروهى كه كافرند دريغ بخورم؟

درباره نيت اصلاحگرانه خود مى‏ گويد:

وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِى إِلّابِاللَّهِ؛(15)

من نمى‏ خواهم در آنچه شما را از آن باز مى‏دارم با شما مخالفت كنم و خود مرتكب آن شوم من قصدى جز اصلاح جامعه تا آن‏جا كه بتوانم ندارم و توفيق من جز به يارى خدا نيست.

3. دعوت به اصلاح اقتصادى

ويژگى مهم دعوت شعيب، كوشش بى وقفه او در راه اصلاحات اقتصادى در جامعه و حاكميت بخشيدن تقوا در روابط و مناسبات اقتصادى و تجارى است. شعيب در جامعه‏اى به‏سر مى‏برد كه به لحاظ قرار گرفتن در مسير كاروان‏هاى تجارى حجاز، شام و مناطق ديگر از رونق و شكوفايى اقتصادى بهره مند بود، اما در اثر خودخواهى و تكاثر طلبى، آفت‏هايى گريبانگير آنها شده بود، مانند كم فروشى و انواع غش در معامله. شعيب خود را موظف به اصلاح اين امور مى‏داند، ازاين‏رو همواره پس از دعوت به توحيد از اين‏گونه ناهنجارى ‏ها و تخلفات با بيان‏هاى متنوع منع مى‏كند؛

أَوْفُوا الكَيْلَ وَلاتَكُونُوا مِنَ المُخْسِرِينَ؛

پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان مباشيد.

وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ المُسْتَقِيمِ * وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلاتَعْثَوْا فِى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ؛(16)

و با ترازوى درست بسنجيد و از ارزش اموال مردم مكاهيد و در زمين سر به فساد برمداريد.

و در سوره هود يك بار به صورت اجمال و بار ديگر به تفصيل، لزوم ترك اين مفاسد اقتصادى را گوشزد مى ‏فرمايد:

ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَلا تَنْقُصُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ... وَيا قَوْمِ أَوْفُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ بِالقِسْطِ وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأَرضِ مُفْسِدِينَ؛(17)

براى شما جز او معبودى نيست و پيمانه و ترازو را كم مكنيد... و اى قوم من پيمانه و ترازو را به داد، تمام دهيد و حقوق مردم را كم مدهيد و در زمين به فساد سر برمداريد. <اينها فكر مى‏كردند كه چون مالك دارايى و اجازه تصرف درآنند، كم فروشى و كم و زيادكردن نابه‏جاى ترازو و وسايل توزين بلا اشكال است. از اين رو گفتند: آيا تنها نماز تو موجب آن است كه بگويى ما معبود پدرانمان را رها كنيم و درباره اموالمان آن گونه كه مى‏خواهيم رفتار نكنيم... داستان شعيب به ‏خوبى محكوميت آزادى كامل اقتصادى را در جايى كه با معيارهاى اخلاقى و انسانى و توازن حيات منافات داشته باشد، اثبات‏  مى‏كند.»(18)

در سوره اعراف نيز مضمون آيه پيش به اضافه اين جمله آمده است؛

وَلا تُفْسِدُوا فِى الأَرضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛(19)

و در زمين پس از اصلاح آن فساد مكنيد؛ اين رهنمودها اگر مؤمن ايد براى شما بهتراست.

كه بر اساس اين آيه به نظر مى‏رسد مردم با ايمان نيز به اين بيمارى‏هاى اقتصادى و اجتماعى مبتلا بوده ‏اند و از تعبير <بعد إصلاح ها» هم بر مى آيد كه آن جامعه از وضعيت نيكويى - چه از لحاظ اقتصادى و چه از حيث فرهنگى و معنوى - برخوردار بوده و از آن پس در اثر غفلت و دورى از تقواى الهى به اين آفات دچار شده است. چنان‏كه در روايتى نيز به اين موضوع توجه داده شده است.(20)

4. انذار شعيب، آن گونه كه شيوه تمام انبياست در ضمن شيوه‏هاى تبليغى خود، مردم را به عذاب الهى هشدار مى‏دهد و عاقبت سوء كفر و شرك و اخلاق رذيله را گوشزد مى‏نمايد؛ وى پس از آن كه ايشان را به عبادت خدا و پرهيز از كم نمودن مكيال و ميزان سفارش مى‏كند، مى‏گويد:

وَ إنِّى أخاف عَليكم عَذابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ؛(21)

ولى من از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم. چرا كه كم نهادن جنس در ترازو و عبادت غير خدا هر دو از موجبات عذاب الهى است.

و چون بى دليل با او دشمنى مى ‏ورزند، مى‏ فرمايد:

وَيا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ؛(22)

و اى قوم من، زنهار كه مخالفت شما با من شما را به آن‏جا نكشاند كه بلايى مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما نيز برسد.

و در سفارش اكيد به عمل بر اساس احكام الهى به آنها هشدار مى‏دهد كه عذاب به نافرمانان نزديك است؛

وَيا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّى عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّى مَعَكُمْ رَقِيبٌ؛(23)

و اى قوم من، شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد، من نيز عمل مى‏كنم؛ به ‏زودى خواهيد دانست كه عذاب رسواكننده بر چه كسى فرود مى ‏آيد و دروغگو كيست، وانتظار بريد كه من با شما منتظرم.

5. خير خواهى و تشويق به هدايت

طبق بيان قرآن صفت مشترك تمام انبيا نصح و خير خواهى خالصانه است كه در شخصيت شعيب نيز بارز بود و مخاطبان را چونان فرزندان دلبند خويش گرامى مى ‏داشت و با مهر و شفقت براى هدايتشان مى‏كوشيد؛

يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ؛(24)

و گفت اى قوم من به راستى كه پيام‏هاى پروردگارم را به شما رسانيدم و پندتان دادم ديگر چگونه بر گروهى كه كافرند دريغ بخورم؟

در جايى تكليف ديگران را با تكليف خود يكسان معرفى مى‏كند؛

وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ؛(25)

من نمى‏خواهم در آنچه شما را از آن باز مى‏دارم با شما مخالفت كنم من قصدى جز اصلاح، تا آن‏جا كه بتوانم، ندارم.

ونيز در پس اوامر و نواهى خود از صميم دل خيرخواهانه مى‏گويد:

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إن كُنتُم مُّؤْمِنينَ؛(26)

اين رهنمودها اگر مؤمن ايد براى شما بهتر است.

و از باب نصيحت، آنها را به بازگشت به سوى خدا ترغيب مى‏ نمايد:

وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِيمٌ وَدُودٌ؛(27)

و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد كه پروردگار من مهربان و دوستدار بندگان است.

6. عدم درخواست اجر و پاداش

به‏منظور دفع شبهه منافع شخصى و ايجاد جوّ توحيدى در دعوت، حضرت شعيب به صراحت اعلام مى‏كند كه درقبال رسالت از مردم پاداشى نمى‏ طلبد و آن همه دلسوزى و تلاش خير خواهانه را جز براى خدا انجام نداده است و توفيق او نيز بسته به عنايت خدا خواهد بود.

وَما أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلى‏ رَبِّ العالَمِينَ؛(28)

و بر اين رسالت اجرى از شما طلب نمى‏ كنم اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست.

به علاوه آن كه لحن مطمئن، قاطع و مستقل شعيب در تمام گفتارها، خود بيانگر آن است كه او هيچ وابستگى و نياز مادى و دنيوى به مخاطبان ندارد.

7. پيشتازى در عمل به احكام

شعيب براى آن‏كه صداقت خود و حقانيت دستورهاى الهى را ثابت كند، به مردم تصريح مى‏كند من در تطبيق و پياده كردن تعاليم خداوندى پيشتاز و داوطلبم؛

وَيا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّى عامِلٌ؛(29)

و اى قوم من، شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد، من نيز عمل مى‏كنم.

در جاى ديگر اذعان مى ‏دارد كه من هم تابع همان دستورى هستم كه براى شما بازگفته‏ام و تفاوتى بين من و شما در وجوب عمل نيست؛

وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ؛(30)

من نمى‏خواهم در آنچه شما را از آن باز مى‏دارم با شما مخالفت كنم.

در روايتى از امام سجاد(ع) بر پيشتازى شعيب در تنظيم مناسبات اقتصادى و ايجاد اصلاحات تأكيد شده است؛

عن على بن الحسين(ع) قال: ان اول من علم المكيال و الميزان شعيب النبى...؛(31)

از امام زين العابدين(ع) روايت شده كه فرمود: نخستين كسى كه پيمانه و ترازو را به‏كاربرد، شعيب پيامبر بود.

8. خطاب توأم با عقل و فطرت

دعوت انبيا عموماً نه منحصر به عقل و انديشه است و نه به فطرت و باطن، نورهدايت آنان همه انديشه ‏ها و فطرت‏ ها را در بر مى‏گيرد و به ساحل سعادت و رضوان رهنمون مى‏گردد؛ شعيب(ع) در چند موضع، خطاب‏ه ايى هماهنگ به عقل ودل دارد؛

در آيه 88 سوره هود، در آغاز خطاب به عقل و در پايان آيه خطاب به دل را مشاهده مى‏كنيم، ضمن آن كه انتقال خطاب از عقل به دل به تدريج و با ظرافت خاصى دنبال مى‏ شود:

- قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً (خطاب به عقل براى اثبات حقانيت دعوت) گفت: اى قوم من بينديشيد اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم و او از سوى خود روزى نيكويى به من داده باشد آيا باز هم از پرستش او دست بردارم؟

وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ؛

(واسطه دو نوع خطاب) من نمى خواهم در آنچه شما را از آن باز مى‏دارم با شما مخالفت كنم؛ من قصدى جز اصلاح جامعه تا آن‏جا كه بتوانم ندارم.

وَما تَوْفِيقِى إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ (خطاب به دل براى القاى خدامحورى) و توفيق من جز به يارى خدا نيست بر او توكل كرده ‏ام و به سوى او باز گردم.

در دو آيه بعد نيز سير خطاب به دل ادامه مى‏يابد. در آيه‏اى ديگر خطاب توأم به عقل و دل را به صورت ممزوج شاهد يم؛ آن زمان كه او و پيروانش را به اخراج از ديارشان تهديد كردند و او گفت:

قَد افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِى مِلَّتِكُمْ (استدلال خطاب به عقل) بَعْدَ إِذ نَجّانا اللَّهُ مِنْها وَما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَى‏ءٍ عِلْماً عَلى اللَّهِ تَوَكَّلْنا (خطاب به فطرت)؛(32)

و اين چنين پيام الهى كه به مقتضاى عقل و فطرت بشر تشريع گرديده، توسط انبيا از هر طريق ممكن، چون شهدى گوارا بر جان انسان‏ها مى‏ريزد و مستعدان صلاح و فلاح را به زلال هدايت سيراب مى‏ نمايد.

9. نهى از منكر

شرايط خاص جامعه شعيب ايجاب مى‏نمود كه وى دعوت اصلاح گرانه خود را عمدتاً با نهى‏هاى مكرر اظهار نمايد و جامعه را از آفات و كژى‏ ها پاكسازى كند. ازسويى، اين بدان معنا نيست كه دعوت او صرفاً داراى جنبه سلبى باشد، بلكه بنا بر روايتى كه در پيش ذكر شد، او مبتكر ترازو و دستاس بود و راه صحيح مبادله كالا و پول را نشان مى‏داد و چون مردم از اين راه صحيح منحرف شدند، ناگزير از باز داشتن آنان از كجروى‏ هاى اقتصادى شد. به عبارت ديگر در دعوت او، امر به معروف (فَأَوْفُوا الكَيْلَ وَالمِيزانَ، وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ المُسْتَقِيمِ) به موازات نهى از منكر، كه نمونه‏ هاى آن در پى مى‏آيد، در جريان بود.

وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَها عِوَجاً؛(33)

و بر سر هر راهى منشينيد كه مردم را بترسانيد و كسى را كه ايمان به خدا آورده از راه خدا باز داريد و راه او را كج بخواهيد.

- نهى از تقلب و غش در معامله: وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ.(34)

- نهى از فساد انگيزى: وَلا تَعْثَوْا فِى الْأرضِ مُفْسِدِينَ.(35)

- نهى از ادا نكردن حق پيمانه و ترازو: وَلا تَنْقُصُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ.(36)

- نهى از زيان رساندن به ديگران: وَلاتَكُونُوا مِنَ المُخْسِرِينَ.(37)

- نهى از افساد پس از اصلاح: وَلا تُفْسِدُوا فِى الأَرضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.(38)

10. خطابه

هرچند دعوت شعيب در قرآن به شكل بسيار مختصر نقل شده، اما در همين بيان مختصر، اتخاذ شيوه‏هاى تبليغ خطابى نيز مشهود است و بدين‏سبب به خطيب ‏الانبياء مشهور شده است؛ در اين‏باره روايتى از بحارالأنوار مى‏خوانيم: چون در محضر رسول‏خدا(ص) از شعيب سخن به ميان آمد، فرمود: شعيب در روز قيامت خطيب انبياست كه وقتى عذاب قومش فرا رسيد به همراه پيروانش به‏سوى مكه روانه شد و تا پايان عمر در آن‏جا بسر برد.(39)

ابن كثير در كتاب قصص الانبياء مى‏نويسد:

شعيب به خاطر فصاحت و بلاغت عالى و گفتار نيكو و تعابير بلند در ارشاد مردم به ايمان و رسالت الهى خطيب انبيا شمرده شده است.(40)

بحارالأنوار همچنين از ابن اسحاق نقل مى‏كند كه؛

چون شعيب پيوسته براى ارشاد [و خطابه‏] به سوى قومش يعنى اصحاب الايكه مى‏رفت به او خطيب پيامبران گفته مى‏شود.(41)

11. يادآورى

براى اقناع انديشه‏ ها و نرم كردن دل‏ها، يكى از مؤثرترين طرق، يادآورى و تذكر است كه در سيره تبليغى انبيا بسيار به چشم مى‏ خورد. شعيب، بارها و بارها نعمت‏ها و فضل بيكران الهى را براى قومش بازگو مى ‏نمود تا ايشان را دربرابر دعوت خدايى خاضع سازد.

وَاذكُرُوا إِذ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ؛(42)

و به ياد آوريد هنگامى را كه اندك بوديد پس شما را بسيار گردانيد.

وَاتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالجِبِلَّةَ الأَوَّلِينَ؛(43)

و از آن كسى كه شما و خلق انبوه گذشته را آفريده است پروا كنيد.

و هنگامى كه با مطرح كردن احترام قبيلگى بر او منت مى ‏نهند، ضمن يك پرسش توبيخ ‏آميز، خدا را يادآور مى‏شود؛

قالَ يا قَوْمِ أَرَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّى بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ؛(44)

گفت: اى قوم من، آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر خود گرفته‏ ايد و فراموشش كرده‏ ايد؟ در حقيقت پروردگار من به آنچه شما انجام مى‏دهيد احاطه دارد. 

و گاهى نيز سرنوشت اقوام گذشته را يادآور شده است تا مايه عبرت مخاطبان گردد.

وَيا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ؛(45)

و اى قوم من، زنهار تا مخالفت شما با من شما را بدانجا نكشاند كه بلايى مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما نيز برسد و قوم لوط از شما چندان دورنيست. و انظروا كيف كان عاقبه المفسدين؛(46)

و بنگريد كه فرجام فسادكاران چگونه بوده است.

12. پاسخ آرام و گفتار نرم و دلپذير

شعيب(ع) هرگز با درشتى و تندى با قومش سخن نگفت و همواره چون پدرى مهربان و دلسوز، فرزندان معنوى خود را به هدايت فرا مى‏ خواند؛

من براى شما فرستاده‏اى در خور اعتمادم. از خدا پروا داريد و فرمانم ببريد. و بر اين رسالت از شما اجرى طلب نمى‏كنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست. پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان مباشيد و با ترازوى درست بسنجيد و... گفتند: توواقعاً از افسون شدگانى و جز بشرى مثل ما نيستى و تو را از دروغگويان مى‏دانيم... شعيب گفت: پروردگارم به آنچه مى‏كنيد داناتر است.(47)

و در پاسخ تهمت سحر و جادو و دروغ و غوغايى كه مخالفان به پا كرده‏اند تنها مى ‏گويد:

قالَ رَبِّى أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ؛(48)

(شعيب) گفت: پروردگارم به آنچه مى‏كنيد داناتر است.

و در جاى ديگر چون او را ضعيف و ناچيز دانستند و به اخراج از شهر تهديد كردند گفت:

إِنَّ رَبِّى بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ؛(49)

به‏راستى پروردگار من بر آنچه شما مى‏ كنيد احاطه دارد. و دربرابر تهديد به رجم (سنگسار شدن) با اطمينان و صلابت مى‏گويد: أَوَ لَوْ كُنّا كارِهِينَ....(50)

گفت: آيا هرچند كراهت داشته باشيم؟ اگر بعد از آن كه خدا ما را از آن نجات بخشيده بازبه كيش شما بازگرديم در حقيقت به خدا دروغ بسته ‏ايم. و ما را سزاوار نيست كه به آن بازگرديم، مگر آن كه خدا، پروردگار ما بخواهد. بارپروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.

  1 - هود (11) آيه 84.

2 - شعراء (26) آيه 177.

3 - اعراف (7) آيه 92.

4 - هود (11) آيه 85.

5 - همان، آيه 84.

6 - اعراف (7) آيه 87.

7 - شعراء (26) آيه 190.

8 - اعراف (7) آيه 85.

9 - عنكبوت (29) آيه 36.

10 - اعراف (7) آيه 89.

11 - هود (11) آيه 87.

12 - سيد نعمت الله جزائرى، قصص الانبياء، ص 246؛ محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص‏385.

13 - شعراء (26) آيات 177 - 178.

14 - اعراف (7) آيه 93.

15 - هود (11) آيه 88.

16 - شعراء (26) آيات 181 - 183.

17 - هود (11) آيات 84 - 85.

18 - محمد حسين فضل الله، خطوات على طريق الاسلام، ص 459.

19 - اعراف (7) آيه 85.

20 - على بن الحسين امام سجاد(ع) فرمود: نخستين كسى كه پيمانه و ترازو به كار گرفت شعيب پيامبر بود. قوم او نيز پيمانه و وزن مى‏كردند و پس از چندى دست به كاستن پيمانه و ترازو زدند و به عذاب الهى دچار شدند... (محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 382).

21 - هود (11) آيه 84.

22 - همان، آيه 89.

23 - همان، آيه 93.

24 - اعراف (7) آيه 93.

25 - هود (11) آيه 88.

26 - اعراف (7) آيه 85.

27 - هود (11) آيه 90.

28 - شعراء (26) آيه 127.

29 - هود (11) آيه 93.

30 - همان، آيه 88.

31 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 382.

32 - اعراف (7) آيه 89.

33 - همان، آيه 86.

34 - هود (11) آيات 84 - 85.

35 - هود (11) آيات 84 - 85.

36 - همان، آيه 84. 37 - شعراء (26) آيه 181.

38 - اعراف (7) آيه 85.

39 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ص 385.

40 - ابن‏كثير، قصص الانبياء، ص 289.

41 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 376.

42 - اعراف (7) آيه 86. 43 - شعراء (26) آيه 184.

44 - هود (11) آيه 92. 45 - همان، آيه 89.

46 - اعراف (7) آيه 86.

47 - ترجمه آيات 178 - 182 و 185 - 186 و 188 سوره شعراء (26).

48 - همان، آيه 188.

49 - هود (11) آيه 92.

50 - اعراف (7) آيه 89.

Copyright 1999-2014 All rights are Reserved to Aalulbayt Global Information Center