قرآن سمبليك است يا حقيقت؟
قرآن «حقيقت» است نه «سمبليك»؛ چرا كه براساس ديدگاه ما، قرآن وحي تشريعي
است و اين وحي، ارتباط خاصي است كه خداوند براي پيامرساني به انبيا و هدايت بشر
به وسيله آنان، برقرار نموده است . اين وحي كه گفتار كلامي و فعل زباني خداوند
است، براي رفع نيازهاي فردي و اجتماعي بشر نازل گشته است. براساس آيات قرآني - كه
بهترين بيانگر اين وحي ميباشند - وحي زباني كه در قالب قرآن در دسترس ما است،
سخن، فكر و نبوغ حضرت محمد(ص) نيست. اين وحي، پيام انسان نيست و منشأش صرف يك
مكاشفه عرفاني، همانند عارفان نيست. وحي تشريعي اكتسابي نيست و تكرارناپذير است.
آن را نميتوان كتمان كرد و تنها به قدرت غيبي حق مستند است.
رسول اكرم(ص)، وحي را با ابزار حسي و يا تفكّر عقلاني دريافت نكرد؛ بلكه
روح مبارك آن حضرت، محل القاي سخن سنگين الهي بود. نگا: تحليل وحي، صص 98 - 73؛
تفسير نمونه، ج 13، ص 173 به بعد.
براساس دلايل متقن، معتقديم كه مفاد و محتواي قرآن از سوي خداوند است.
علاوه بر آن تك تك الفاظ نيز از سوي خداوند است و تركيبات اين الفاظ - كه در قالب
آيات آمدهاند - نيز از سوي خداوند است. مجموعه اين آيات - كه به صورت سورهها
تجلي كرده است - هم از ناحيه خداوند ميباشد. حتي چينش و ترتيب سورهها در كنار
يكديگر و تشكيل قرآن موجود نيز، از ناحيه خداوند است. در اين باب نگا: مباني كلامي
اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، صص 32 - 84.
اين آيات با چنين خصايصي، حكايتگر حقايق گوناگوني است كه معرفت انسان را
افزايش ميدهد ودر يك كلام وحي تشريعي، معرفتزا است. از آنجا كه به اعتقاد ما
پيامبران معصوماند، در تلقي وحي و حفظ و ابلاغ آن به مردم، از عصمت كامل
برخوردارند. ازاينرو، وحي با تمام قامت و به صورت عريان و آن گونه كه هست، به
تلقي و شعور و فهم انبياي بزرگ، درآمده و آنچه به چنگ صاحبان وحي ميافتد، سخن ناب
خداوند است. بنابراين فهم ديني پيامبران، هرگز به آثار بشري و كاستيها و نقايص
انساني، آلوده نميشود.
اما كساني كه وحي را براساس قرائت خاصي - كه ريشه در ديدگاه فلاسفه غرب
دارد - تشريح و تفسير ميكنند، مدعياند كه قرآن «سمبليك» است و حالت نمادانديشي(Symbolic) دارد. اين قرائت، وحي را از
سنخ دانش، معرفت و گزاره نميداند كه به پيامبران القا ميشود؛ بلكه نوعي انكشاف
خويشتن خداوند ميداند. براساس اين قرائت، خداوند گزاره وحي نميكند؛ بلكه خودش را
وحي ميكند. وحي در وقايع اصيل و تاريخي،براي انسان رخ داده و نوعي دخالت خداوند
بوده است. اين وقايع نمودار تجربه انسان از خداوند، در لحظات مهم تاريخ است و
درعين حال عمل خداوند در انكشاف خويش براي انسان و برداشتن قدم اول را از سوي او
باز مينمايد. براساس اين ديدگاه، خداوند بر آن نبود كه يك كتاب معصوم از خطا - كه
بيانگر حقايق است - بفرستد؛ بلكه او ميخواست وقايعي را در حيات افراد و جوامع به
منصه ظهور درآورد.
اينان ميگويند: انسان در مواجهه با مسيح، فقط يك مشت اطلاعات به دست
نميآورد؛ بلكه مهر، اهتدا و آشتي را از او ميپذيرد. در اين باب نگا: ايان
باربور، علم و دين، ترجمه: بهاءالدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، تهران: 1362 ش ،
صص 269 - 270. اين بينش نتايج و لوازمي دارد. يكي از اين پيامدها آن است كه براي
آشنايي با ديگر لوازم نگا: محمدتقي فعالي، درآمدي بر معرفتشناسي ديني و معاصر،
معاونت امور اساتيد و معارف اسلامي قم: چاپ اول، 1377، صص 361 - 358. ديدگاه
غيرزباني وحي، بر آن است كه چون وحي نوعي «تجربه دروني» انسان است و تجربه هميشه
با «تعبير» همراه است؛ هيچ وحي تعبير ناشدهاي وجود ندارد علم و دين، صص 269، 245،
214.؛ يعني، وحي تجربه عريان نيست. حتي وقايع خطير تاريخي گذشته، نميتواند از
تعبير انساني گذشته و حال، تفكيك شود. در اين جا نيز سهم داننده و فاعل شناسايي را
نميتوان ناديده انگاشت. ازاينرو پيروان اين ديدگاه، معتقدند كه پيامبران، همانند
قطعه اسفنج نيستند كه صرفاً حامل و ناقل آب است، بدون اين كه در آن تأثيري بگذارد؛
بلكه پيامبران تجربياتي را كه به الهام دريافت ميكنند، با لغات استعاري و رمزي،
بيان ميكنند. جمعي از نويسندگان، معجم اللاهوت الكتابي، بيروت، بينا، 1982 م،
مقدمه ص 15. بر اين اساس اينان معتقدند كه بعضي جنبههاي «تجربه ديني»، به نحو
نمادين و به مدد تخيّل آفرينشگر انسان، تعبير و تفسير ميشود؛ مثلاً داستانهاي
ديني - كه در تورات و انجيل آمده - داستانهايي است كه با قرار دادن وضع بشري در
يك زمينه كيهاني و يگانگي بخشيدن به انسان و كيهان و هر آنچه مقدس است، اهتدا و هدايت
به بار ميآورد. مضمون مشترك آنها سرآغاز ازلي، زندگي و مرگ انسان، طبيعت، اهداف و
سرنوشتهاي افراد و اقوام است. علم و دين، صص 255 - 254.
اما با رد تحويل وحي به تجربه ديني (Religious
Experience)، ديگر مشخص ميشود كه قرآن «حقيقت»
است، نه سمبليك. ما تجربه ديني در تحليل وحي را نميپذيريم؛ زيرا اگر واقعيت و
حقيقت وحي - آن گاه كه از سوي پيامبر(ص) به تعبير درميآيد - دستخوش تحوّل و تغيير
شود و از محدوديتهاي انساني تأثير پذيرد، لغو و بيهودگي فرستادن پيامبران لازم
ميآيد و با ادله عقلي عصمت در مقام ابلاغ وحي منافات دارد؛ زيرا اگر راه سعادت و
هدايت آدميان - راهي كه بدون آن، رسيدن به هدف زندگي محال است - خود دستخوش
دگرگوني قرار گيرد و بازتابي از محيط اجتماعي و فرهنگي پيامبر(ص) باشد؛ چه
فايدهاي بر آن مترتب خواهد بود؟ در اين صورت و با سمبليك دانستن آيات قرآن، غرض خداوند
حكيم از آفرينش آدميان - با توجه به ناكافي بودن حس و عقل براي هدايت انسان به سوي
مقصد نهايي - چگونه تأمين خواهدشد؟
از سوي ديگر، وقتي ما با پديدههايي روبه رو هستيم كه نميتوان صحنه تلقي
و دريافت آن را در معرض نمايش و مشاهده ديگران قرار داد - به عبارت ديگر كاملاً
شخصي است - و از طرفي پديدهاي فرا عقلي و خارج از تحليلهاي عقلاني است و به
تعبير خود آنها «سخني به كلي ديگر» ميباشد؛ به حكم عقل، بهترين و شايد تنهاترين
راه شناخت و آشنايي با آن، پرسش از نزديكترين «من وابسته» به آن است. وقتي
ويژگيهاي وحي را از خود دريافت كنندگان آن، جويا ميشويم؛ آنان در پاسخ، نقش خود
را در واسطه بودن منحصر ميكنند و هم معاني و هم الفاظ را از ناحيه خداوند
ميدانند.
نكته مهم ديگر آن است كه بايد ديد، چه علل و انگيزهاي موجب شد كه برخي،
تحليل «تجربه ديني» را از وحي ارائه كنند؟ آيا اين علّتها موجب ميشود كه ما قرآن
را نيز «تجربه ديني» بدانيم يا خير؟
يكي از عوامل مهم تحقيقات انتقادي جديد كتابهاي مقدس (تورات و انجيل)،
پيدايي اختلافات و تناقضات فراوان و توجيهناپذير و مسائل دور از حقيقت در آنها
بود؛ حال آن كه چنين مسألهاي در قرآن و آيات آن وجود ندارد. از سوي ديگر، گسترش و
تعميم تجربهگرايي جديد در غرب - كه تلاش ميكند تمام پديدههاي مادي و غيرمادي
جهان هستي را با يك معيار مشخص ارزيابي كند - موجب گشت كه برخي از غربيان، اين
مسأله را در باب «وحي» نيز وارد سازند و معتقد شوند كه همان طور كه هيچ خط و مرز
قاطعي، ميان تجربه و تعبير نميتوان كشيد و دادههاي علمي از كانال تعبير انسان
ميگذرند؛ در دين نيز تجربه تعبيرناشدهاي وجود ندارد. نگا: همان، صص 120 - 131،
156 - 198، 212، 214، 245، 269 و....
اما حقيقت آن است كه «وحي» هرگز در مدار و افق دانشهاي عمومي بشري نبوده
است و قوانين آنها را نميپذيرد. مضافاً بر آن كه اين مطلب؛ يعني، «تجربي بودن»
هرگز معيار معناداري در گزاره معرفتي نيست و ازاينرو اين گزاره كه بايد وحي تجربي
باشد تا آموزهاي معرفتي تلقي گردد؛ خودش را تكذيب ميكند؛ چرا كه هيچ راه تجربي
براي اثبات يا ابطال آن وجود ندارد. با توجّه به آن كه مبناي تجربي بودن وحي،
سستگشت ديگر نميتوان تحليل سمبليك را - كه بر آن بنانهاده شده بود - مطرح ساخت.
براي آن كه اطلاعات شما در اين باب بيشتر شود، توجّه به اين پرسش و پاسخ
آن مغتنم است: آيا خداوند متعال در قرآن، در بيان مقاصد خويش همان شيوه عمومي عقلا
در «مفاهمه» را به كار برده است و يا با رمز و مانند آن سخن گفته است؟ در اين ميان
دو ديدگاه كلي وجود دارد:
يكم. مفاهيم قرآني، آميختهاي از شيوههاي گوناگون و تركيبي از زبانهاي
مختلف است؛ يعني، قرآن در مواردي از زبان «عرف» استفاده كرده است و در مواردي از
زبان «ادبي و كنايي و مجاز» سود جسته است و در پارهاي از مفاهيم از زبان «رمز».
نگا: مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، ص 298 و 299.
دوم. نظريه ديگر آن است كه قرآن، داراي يك زبان است؛ ولي اين يك زبان در
نگاه برخي همان زبان عرف عقلا است سيدابوالقاسم خويي، البيان، انتشارات كعبه،
بيتا، ص 263. و در نگاه برخي ديگر يك زبان ويژه و عرف مخصوص به خود است. الميزان،
ج 1، ص 9 و ج 3، ص 78.
به نظر ميرسد كه به دلايل عقلي و نقلي، قرآن كريم در مجموع زبان خاص خود
را دارد و نميتوان آن را با زبان رايج در يك واحد بشري، مقايسه كرد. نميتوان
زبان قرآن را صرفاً زباني معمولي و عرفي يا زباني ويژه - همانند زبان فيلسوفان يا
عارفان - دانست. قرآن براي بيان احكام فرعي و پيامهاي مربوط به تكليف و عمل بندگان
و روايت رويدادهاي تاريخي، «زبان عرفي» را به كار گرفتهاست و در معارف بلند عقلي
و حقايق والاي فلسفي و عرفاني، گاهي از «تمثيل و استعاره» سود جستهاست. در
پارهاي موارد نيز تعابيري دارد كه محتمل است «رمزي» ميان خداوند و فرستاده او
باشد.
اما دليل عقلي اين مسأله، آن است كه «دين» موهبتي الهي است كه خداوند از
طريق رسولانش، در اختيار بشر قرار ميدهد تا او بتواند راه نجات را بيابد و هدايت
گردد. پس خداوند، با زباني سخن ميگويد كه گستردهترين مخاطبان را در برگرفته و
موجبات هدايت عموم مردم فراهم آيد. اگر سخن خداوند، به گونهاي باشد كه عموم مردم
توان فهم آن را نداشته باشند؛ هدايت همگاني مردم - كه هدف از فرستادن رسولان و
انزال كتابها است - حاصل نخواهد شد. ازاينرو حكمت حدوث دين، اقتضا ميكند «زبان
هدايت»، زباني فراگير، آشكار و قابل فهم براي عموم بوده و بيانگر حقايقي باشد كه
براساس آنها، آدمي بتواند راه حقيقت و هدايت را بيابد .اگر زبان قرآن، «سمبليك»
باشد، آيا ميتوان از چنين زباني، حقايقي را فهميد كه راهگشاي آدمي به سوي
رستگاري باشد؟
اما در عين حال در برخي موارد - از آنجا كه مطلب بسيار پيچيده است - بيان
صريح براي عرف قابل فهم نيست. در اين گونه موارد، عقل حكم ميكند كه در اين موارد،
از شيوه محاوره عرفي، عدول و به تمثيل و استعاره تمسّك كنيم. عقل اين شيوه را در
راستاي همان هدف كلي؛ يعني، هدايت عمومي و گستره مخاطبان ميداند. ازاينرو آياتي
كه در آن بعضي از خصوصيات مادي و جسماني به خداوند نسبت داده شده است (مثل فتح،
آيه 10؛ فجر، آيه 22 و...) از اين قبيل هستند.
همچنين در برخي مواضع، خداوند علاوه بر پيامهاي ديني، عمومي و همگاني،
براي خواص بندگان خود نيز پيام ويژهاي دارد. در اين جا نيز عقل حكم ميكند كه
«مفاهيم» به صورتي مطرح شوند كه فقط براي مخاطبان خاص خود قابل فهم باشند. اين يكي
از احتمالاتي است كه درباره «حروف مقطعه» در آغاز برخي سورهها، مطرح شده است.
اما بيشتر آيات قرآن، براساس زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلا است؛ چنان كه
بنا بر دلايل نقلي و از جمله آيات قرآن، اين مطلب روشن ميشود. به عنوان مثال
خداوند فرموده است كه همه فرستادگانش، به زبان قوم و امت خويش مبعوث شدهاند: «و
ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»ابراهيم(14)، آيه 4.
مفاد اين آيه
آن است كه لسان وحياني پيامبران، چيزي جدا و ناشناخته براي مردم آن ديار و مخاطبان
ايشان نبوده است؛ چنان كه بارها خاطرنشان شده است كه قرآن، به زبان مردم و براي
فهم ايشان است (آل عمران، آيه 138؛ ابراهيم، آيه 52).
بنابراين كلام وحياني و فعل گفتاري خداوند؛ يعني، قرآن، «معنادار» و
حكايتگر حقايق است و براساس همان معناداري است كه شريعت، هدايت و كمالآفريني
انسان شكل ميگيرد. بر اين اساس «زبان وحي الهي» قابل شناسايي است؛ چرا كه بيشتر
آيات آن، همان زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلا است و بعضي مبتني بر تمثيل و پارهاي
اندك به زبان رمز است كه به دليل اقتضاي آن عقل، آن را امري روا و مجاز ميداند.