مثل بيست و هشتم؛آيا مؤمن و كافر يكسانند؟
در شماره گذشته درباره تبيين موقعيت خدايان دروغين و خداى حقيقى و هستى بخش جهان بحث نموديم و اينك به بحث پيرامون تبيين موضع مؤمن و كافر از نظر قرآن مىپردازيم:
«و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء و هو كل على مولاه اينما يوجهه لا يات بخير هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم» (1) .
«خدا مثلى را زده است، دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادرزاد است و توانايى بر هيچ كارى ندارد و سر بار مالك خود مى باشد، او را سراغ هر كارى بفرستد، كار خوبى انجام نمى دهد، در مقابل انسانى كه به عدل و داد دعوت مىكند و در راه راست گام بر مى دارد، آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟» .
توضيح مفاد آيه
در مثل بيست و هفتم، انتقاد از معبودهاى دروغين، در مقايسه با معبود حقيقى بود به گواه اينكه فرمود: «و يعبدون من دون الله ما لا يملك» ولى هدف در اينجا بيان حال كافر و مؤمن است و قرآن مى خواهد با مثلى موقعيت اين دو را روشن كند:
1 . فرض كنيد بردهاى است گنگ و لال، بر چيزى توانايى ندارد، و به خاطر عجز، سربار مولاى خود مى باشد، او را به هر كارى روانه كند، نتيجه نمى گيرد .
2 . فرض كنيد انسانى است كه جامعه را به عدل و داد، دعوت كرده و از نظر انديشه و رفتار بر «صراط مستقيم» است .
آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟ .
اگر اين دو نفر يكسان نيستند پس كافر و مؤمن نيز يكسان نمى باشند .
از نظر قرآن كافر بسان فرد نخست است كه چهار ويژگى دارد كه هر يك، نوعى نقص و كاستى است:
1 . گنگ و لال است: «ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم» و از آنجا كه گنگ و لال است، ناشنوا هم خواهد بود چون دومى نتيجه اولى است، و غالبا لالى افراد به علت كر و ناشنوايى آنها است، چون سخنان پدر و مادر را نمىشنوند، طبعا قوه ناطقه، تحريك نمى شود .
2 . بر چيزى توانايى ندارد: «لا يقدر على شىء» .
3 . او سربار مولاى خود و مصرف كننده است، نه توليدكننده: «و هو كل على مولاه» .
4 . او را پى هر كارى بفرستد، نتيجه نمى گيرد:
«اينما يوجهه لا يات بخير» .
در حقيقت انسانى است انگل، جز خوردن و خوابيدن، كارى از او ساخته نيست، در مقابل، فردى كه مؤمن را به او تشبيه مى كند، با دو ويژگى از او ياد مى كند، ويژگي هايى كه ديگر كمالات را به دنبال دارد:
1. او به دادگرى و عدالت دعوت مى كند: «يامر بالعدل» و كسى كه به چنين كارى قيام مى كند، قهرا گويا و شنوا خواهد بود . دعوت جامعه به عدل، فرع آن است كه از قدرت گويندگى و شنوايى برخوردار باشد و يك چنين فرد طبعا شجاع و دلير خواهد بود، زيرا دعوت به عدل نوعى امر به معروف است كه نياز به شجاعت در فكر و انديشه دارد و بدون يك سلسله قدرت روحى و جسمى امكانپذير نيست .
2 . او بر صراط مستقيم است چنان كه مىفرمايد: «و هو على صراط مستقيم» . مقصود از صراط مستقيم آن است كه از نظر انديشه و كار و برنامه، راه درستى را مى پيمايد و منحرف به چپ و راست نمى شود، بلكه در راهى گام برمىدارد كه او را به مقصد برساند .
مثل نخست، مثل كافر است و مثل دوم، مثل مؤمن است، زيرا فرد نخست، از هدايت الهى بى بهره بوده، و طبعا كور و كر و دور از عدل و انصاف خواهد بود، در حالى كه دومى در پرتو هدايت الهى با فساد و تبعيض مبارزه كرده، همگان را به اعتدال در زندگى دعوت مى كند و خود نيز عامل است .
اكنون بايد ديد از كدام يك از اين دو فرد بايد پيروى كرد؟ مسلما دومى; چنان كه مى فرمايد:
«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى» (2) .
«آيا آن كس كه افراد را به حق و حقيقت هدايت مى كند، شايسته پيروى است، يا آن كس كه توان چنين هدايتى را ندارد» .
با اين بيان روشن شد كه تمثيل پيشين مربوط به تبيين موقعيت خدايان دروغين و خداى حقيقى است در حالى كه اين مثل، براى تبيين موضع مؤمن و كافر است .
پى نوشت:
1) نحل، 76 .
2) يونس، 35 .
منبع :مکتب اسلام،شماره 3 (سال 82)