تنها «بلعم باعورا» نبود كه بر اثر هواپرستى بدفرجام شد، بلكه همه كسانى كه با داشتن دانش و حكمت، و برخوردارى از الطاف الهى، به دنبال ماديات و هواپرستى بروند، طعمه شيطان مىشوند و فرجام شان تلخ و تاريك خواهد بود . از اينرو در داورى در مورد اشخاص، بايد كارنامه تمام عمر آنها را در نظر گرفت .
هماهنگى گفتار و رفتار
درست است هر كس كه دانشى را بياموزد، او را دانشمند مىنامند، ولى از نظر امام صادق عليه السلام دانشمند كسى است كه رفتارش، گفتار او را تصديق كند، در غير اين صورت يك چنين دانش، وبال هر گردن است چنانكه مى فرمايد:
«العالم من صدق فعله قوله و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم» .
«دانشمند كسى است كه رفتار او گفتارش را تاييد كند، آن كس كردارش، گفتار او را تاييد نكند، او عالم نيست» .
قرآن مجيد با شديدترين لحن، چنين گروه را توبيخ مى كند و مى فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» .
«اى افراد با ايمان چرا چيزى را كه انجام نمىدهيد، به مردم مى گوييد» .
«كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» (1) .
«در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است كه كارى را كه خود انجام نمى دهيد، به ديگران بگوييد» .
ترسيمى گويا از گفتار بى كردار
مثل معروفى است كه با گفتن حلوا، حلوا، دهن شيرين نمى شود، همچنانكه پهنه تار يك شب با نام چراغ روشن نمى شود، و با گفتن گل، گلستان پديد نمى آيد و به قول گوينده:
نام فروردين نيارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالاست نى در آب جوى
هيچ اسم بى مسمى ديدهاى
يار «گاف» و «لام» گل چيدهاى
تا قيامت عارف ارمى مى كند
تا ننوشد باده مستى كى كند
«واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان منالغاوين» (2) .
«براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه آيات خود [و معارف و دانشهاى الهى] را به او داديم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شيطان او را پيرو خود ساخت و از گمراهان گشت» .
«و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون» (3) .
«اگر مىخواستيم مقام او را با اين آيات بالا مى برديم، اما او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد، مثل او همچون سگى است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مىآورد و اگر او را رها كنى باز هم اين كار را انجام مى دهد . اين، مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند . [اى پيامبر] اين داستانها را براى آنان بازگو كن شايد بينديشند» .
«ساء مثلا القوم الذين كذبوا بآياتنا و انفسهم كانوا يظلمون» (4) .
«چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خود ستم مى كنند» .
نكات آيات
سلخ در لغت عرب به معنى كنارنهادن پوشش است . از اين جهت پوست كندن گوسفند را سلخ مى گويند (5) ، چنان كه به كنار نهادن چادر يا لباس زن را سلخ مى نامند (6) .
قرآن در مورد اين شخص واژه «انسلخ» به كار برده، تا برساند كه آيات و معارف، بسان لباسى است كه سراپاى او را پوشانيده بود، ولى متاسفانه پيروى از شيطان سبب شد كه از پوشش بيرون آيد، و از شيطان پيروى كند .
2 . «اخلد الى الارض» ، واژه اخلد به معناى ميل و گرايش است و گرايش به زمين به معناى آن است كه شخص يادشده، به ماديات چسبيد و از معنويات كه جنبه آسمانى دارند، باز ماند .
3 . «يلهث»: لهث در لغت عرب به معنى بيرون آوردن زبان سگ است .
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم، اكنون بايد ديد اين فردى كه آيات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مىكند؟ قرآن درباره او، اين جمله ها را به كار برده است:
1 . سرگذشت او يك سرگذشت بزرگ و عظيم بوده استبه گونه اى كه درباره او كلمه «نبا» را به كار برده و مىگويد: «واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا» ، و نبا به خبر بزرگ و بااهميت گفته مىشود، نه هر خبر، حتى در آيه مباركه «ان جاءكم فاسق بنبا» (7) ، مقصود از «نبا» ، خبر عظيم و بااهميت است، نه هر خبر؛ هر چند جزئى و پيش پا افتاده باشد .
2 . اين فرد، از نظر علم و دانش به پايه اى رسيده بود كه بر حجج و بينات الهى احاطه داشت، تو گويى آيات الهى بسان لباسى بود كه بر اندام او پوشانيده شده و سراپاى بدن او را فراگرفته بود .
3 . «فانسلخ منها» ، اين آيات كه بسان جلد يا پوشاك بر بدن او بود كه بر اثر پيروى از شيطان، از اين كمالات برهنه گشت، تو گويى علم و دانش و تقوا لباسى است بر اندام انسان، و لذا قرآن درباره تقوا مى گويد: «... و لباس التقوى ذلك خير» (8) . «اما لباس پرهيزگارى بهتر است!» .
4 . «فاتبعه الشيطان»: اين جمله حاكى از آن است كه شيطان از گمراه كردن او به حد ياس و نوميدى رسيده بود . ولى آنگاه كه از هوا و هوس پيروى كرد، شيطان به او رسيد و او را پيرو خود ساخت .
تا اينجا از تفسير آيه نخست فارغ شديم . اين آيه مىرساند كه اين فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پيشين را دارا بوده است . مفسران مى گويند: مقصود، بلعمبنباعورا است كه از علماى بنى اسرائيل به شمار مىرفت . برخى مىگويند: او يكى از علماى كنعانى است كه به او علم كتاب داده شده بود . برخى مى گويند: مقصود امية بن ابى الصلت ثقفى است كه كتابهاى پيشينيان را خوانده بود و مى دانست كه خدا پيامبرى را مى فرستد و اميد آن داشت كه او همان رسول نويد داده شده باشد . آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى برانگيخته شد، او به رسالت پيامبر كفر ورزيد .
در هر حال، آيات قرآنى با مرور زمان كهنه و فرسوده نمى شود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد، هرگز مقيد به آن فرد نيست .
امام باقر عليه السلام بسيار سخن نيكويى در اين مورد دارد، و مى فرمايد:
«الاصل فى ذلك بلعم، ثم ضربه الله مثلا لكل مؤثر هواه على هدى الله من اهل القبلة» (9) .
«اصل اين آيه درباره بلعم استسپس خدا آن را به عنوان يك مثل درباره همه كسانى كه هواپرستى را بر سر دارد، بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت، مقدم بشمارد، بيان كرده است» .
تفسير آيه دوم
در حالى كه آيه نخست از سقوط و تنزل اين دانشمند گواهى مىدهد، آيه ديگر يادآور مىشود كه خدا مىتوانستبه نيروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنين هدايت جبرى بىارزش است . هدايت در صورتى ارزشمند است كه از روى اختيار بوده، و انسان با كمال آزادى پوياى راه حق باشد، چنانكه مىفرمايد: «و لؤ شئنا لرفعناه بها» . «اگر ما مىخواستيم با همان آيات او را از انحطاط نجات داده و بالا مىبرديم اما نكرديم، زيرا شرط هدايت اين است كه فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه، انسان فاقد چنين آمادگى شد، هدايت الهى نصيب او نمى شود» .
و اين حقيقت از دو جمله يادشده در زير استفاده مى شود:
«و لو شئنا لرفعناه بها ...» .
«اگر مىخواستيم او را با آن آيات بالا مى برديم» .
چرا نكرديم؟ زيرا؛
«و لكنه اخلد الى الارض» .
«او فاقد چنين شايستگى بود، و گرايش به ماديات را، بر امور معنوى مقدم داشت» .
تبيين مثل كرارا يادآور شده ايم كه در مثل
مشبهى لازم است و مشبهبه و وجه شبهى .
مشبه در اين آيه بلعم بن باعورا است كه از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبه به، سگ است كه پيوسته دهان باز كرده و زبان بيرون مى آورد .
وجه شبه اين است: همان طورى كه آن كار سگ، نتيجه خلقت و فطرت اوست، و بالذات اين كار را انجام مىدهد، خواه تشنه باشد و خواه سيراب، همچنين است افرادى كه با بودن چراغهاى هدايت، راه ظلمانى را پيش مىگيرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مى كنند . مسلما اين فطرت فطرت ثانوى است كه در طول سالها، از طريق كارهاى زشتبه دست آورده، و الا فطرت نخستين انسان، فطرت پاك و پاكيزه است . پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: «كل مولود يولد على الفطرة، ثم ان ابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» (10) .
سرانجام از اين آيه، استفاده مى شود كه هر نوع قضاوت درباره فرد بايد بهطور موقت باشد و قضاوت قطعى در گرو اين است كه انسان، زندگى را به پايان برساند، و درحالىكه در صراط مستقيم بوده، جان به جان آفرين بسپارد، چه بسا كسانى در آغاز زندگى و يا نيمه هاى آن، لباس تقوا بر تن كرده و در صراط مستقيم قرار داشته اند، ولى در پايان زندگى از صراط مستقيم لغزيده و پيرو كژراهه شده اند .
از اين بيان مىتوان درباره ياران پيامبر چنين گفت: در اين كه آنها، نور هدايت را ديده، و شرفياب محضر رسول خدا شده اند، شك و ترديدى نيست، ولى قضاوت قطعى درباره هر يك بستگى به پاى بندى آنها به اصول شريعت تا پايان عمر دارد .
برخى از آيات كه از رضايتخدا نسبت به برخى از صحابه خبر مى دهد رضايت خود را مقطعى اعلام مى كند نه پيوسته . و مىگويد به هنگام بيعت با پيامبر، خدا از آنان راضى شد نه تا آخرين لحظه زندگى چنانكه مى فرمايد:
«لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريبا» (11) .
«خداوند از مؤمنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفته بود دانست، از اين رو آرامش را بر دل هايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .
درست است در برخى از آيات خدا از سه گروه اظهار رضايت نموده:
الف: پيشگامان از مهاجران .
ب: پيشگامان از انصار .
ج: كسانى كه از آنها پيروى كردند .
«و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم» (12) .
«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند و باغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند بود و اين است پيروزى بزرگ» .
ولى اظهار رضايت خدا از اين گروه ها نمى تواند دليل بر عصمت يا عدالت آنان تا روز بازپسين زندگى آنان باشد، بلكه چه بسا ممكن است بسان بلعم باعورا بعدها بلغزند .
گواه بر اين كه هدايت مقطعى دليل بر هدايت مطلق نيست اين است كه قرآن پس از ستودن ياران پيامبر تنها به برخى از آنان وعده مغفرت و پاداش مىدهد نه به همگى؛ چنانكه مى فرمايد:
«محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما» (13) .
«محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى درحالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند . نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين، توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته و به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و زارعان را به شگفتى وا مىدارد اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است» .
پىنوشت:
1) صف: 2 و 3 .
2) اعراف: 175 .
3) اعراف: 176 .
4) اعراف: 177 .
5) سلخ الخروف»: بره را پوست كند .
6) سلختالمراة درعها»: زن، پيراهن خود را درآورد .
7) حجرات: 6 . 8) اعراف: 26 .
9) مجمعالبيان: ج4، ص500 .
10) التاجالجامعللاصول: ج4، ص180؛ تفسير البرهان: ج3، ص261، حديث5 .
11) فتح: 18 . 12) توبه: 100 .
13) فتح: 29 .
منبع :مکتب اسلام،شماره 5 (سال 81)