قرآن و تفسير (انسان شناسى)
 

 

پيام‌هاى قرآني(معارف قرآني)

انسان، شاهکار آفرينش و گل سرسبد آفريدگان خدا است که خداوند از روح خود در او دميده است: «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى» (ص: 72) و به همين دليل، شايستگى آن را يافت که مسجود فرشتگان گردد: «فسجد الملائکة کلهم اجمعون.» (حجر: 30) همان گونه که هيچ مخلوقى بى هدف آفريده نشده، انسان نيز بيهوده به اين جهان پا نگذاشته است: «افحسبتم انما خلقناکم عبثاً.»(مؤمنون: 115) خداوند در آفرينش انسان اهدافى همچون رسيدن به مقام عبوديت، تکامل انسانى و رحمت بى پايان الهى را در نظر گرفته است. با اين حال، در اين سير تکاملى و حرکت او به سوى عبوديت، موانعى وجود دارد که بايد با آزمايش هاى گوناگون، دست و پنجه نرم کند تا از آن ها سرافراز بيرون آيد و به مقامى برسد که شايسته آن است.

معناى برترى انسان و نظريه هاى دليل برترى

معناى آيه شريفه «ما انسان را بر بسيارى از موجودات برترى داديم» (اسراء، 70). چيست؟
انسان با موجودات ديگر تفاوت ها و امتيازهاى فراوانى دارد، تفاوت جسمانى هم چون قامت راست، انگشتان توان مند، تفاوت روحى; و استعدادهاى عالى که مى تواند مسير تکامل خود را به صورت نامحدود بپيمايد، و سلطه خود را بر همه موجودات روى زمين گسترش دهد، داراى قدرت فوق العاده و شگفت آورى در فرمانبرى از قدرت برتر دارد تا جايى که به فرمانبر محض و بنده مخلص تبديل مى شود.
و هم چنين در آگاهى و سطح خواسته ها با حيوانات ديگر تفاوت ها و برترى هايى دارد، که در ضمن بيان نظريه ها مطرح خواهد شد.
در قرآن، اين کتاب انسان ساز، و انسان شناس، فضايل و ويژگى هاى بى شمارى را براى انسان برشمرده است که اينک به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. انسان امانت دار است.[1] و هميشه به سوى الله در حرکت است.[2]
2. انسان به بهترين صورت آفريده شده است: «و لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم.»[3]
3. انسان از اسماء.[4] آگاه است و علم خدادادى دارد.[5]
4. انسان، خليفه خدا[6] در روى زمين ودارنده قدرت بيان و سخن است.[7]
5. انسان کرامت و فضيلت دارد.
خداوند در همان آيه مورد نظر مى فرمايد:
«لقد کرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على کثير ممن خلقنا تفضيلاً.»(اسراء، 7).
ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشکى و دريا(بر مرکب هاى راهوار) حمل کرديم از انواع روزى هاى پاکيزه به آنان روزى داديم و بر بسيارى آفريده هاى خود، برترى بخشيديم.
چرا خداوند از انسان اين همه ستايش کرده و او را مسجود فرشتگان قرار داده است؟(بقره، 31). آدمى بر موجودات خدا چه برترى دارد که خدا تاج «لقد کرّمنا» را بر سر او نهاده است؟ اين انسان چه اعجوبه اى است که خداوند پس از آفرينش او به خود تبريک گفته است؟(مؤمنون، 14).
در پاسخ بايد گفت نظريه هاى گوناگونى در اين زمينه وجود دارد که اينک برمى شماريم:
قول اوّل: برترى انسان به دليل توانايى جسمى و فکرى
الکسيس کارل; مى گويد:
انسان از نظر بدنى داراى استحکام و ظرافت فوق العاده اى است و در مقابل هر حادثه اى استقامت مى کند.
همچنين هنگام بى غذايى، خستگى، غصه افراطى، بيمارى و... براى حفظ موازنه و تعادل حيرت انگيز بدن و روح خويش، تحمل عجيبى از خود نشان مى دهد. مى توان گفت انسان از تمام حيوانات، پردوام تر و پرتلاش تر است. او با همين توانايى جسمى و فکرى شگرفش توانسته است صنايع و تمدن کنونى را به وجود آورد و برتريش را بر همه جانداران به اثبات برساند.[8]
از ديدگاه قرآن هم، انسان به بهترين صورت جسمانى، و مستحکم ترين حالت بدنى آفريده شده است. «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم»(تين: 4) ولى اين برترى جسمى نمى تواند معيار اصلى برترى انسان بر موجودات ديگر و عوامل کرامت او باشد.
قول دوم; برترى انسان به دليل برخوردارى از عقل و آزادى و اراده
انسان امتيازهاى روحى و جسمى فراوانى بر ديگر آفريده ها دارد که هر يک از ديگرى جالب تر و والاتر است. انسان تنها موجودى است که از نيروهاى گوناگون مادى و معنوى، تشکيل شده و مى تواند با وجود تضادها پرورش يابد و به بالاترين مرحله تکامل برسد. در اين ميان، آنچه معيار ارزش و برترى انسان به شمار مى آيد، همان قوه عقل و نطق و استعداد آزادى اراده اوست.[9]
اين نظر را برخى روايات نيز تأييد مى کنند. از جمله على(عليه السلام) فرموده:
خداوند، موجودات جهان را سه گونه آفريد: فرشتگان، حيوانات و انسان. فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب. حيوانات مجموعه اى از شهوت و غضبند، ولى عقل ندارند. انسان مجمعى است از هر دو، تا کدامين چيره گردد. اگر عقل او بر شهوتش چيره شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست تر خواهد بود.[10]
در اين نظريه به تفاوت کرامت و فضيلت انسان در آيه مورد نظر توجه نشده لذا نياز به تکميل دارد.
قول سوم; برترى انسان در بينش و گرايش
نظريه ديگر اين است که بينش ها و گرايش ها مايه اساسى تفاوت انسان با ديگر جانداران، ملاک «انسانيت» و برترى او و منشأ پيدايش تمدن و فرهنگ انسانى است.
آگاهى انسان و شناخت او، از ظاهر پديده ها مى گذرد و تا درون ذات و ماهيت، روابط و وابستگى ها و ضرورت هاى حاکم بر آن ها نفوذ مى کند. آگاهى انسان نه در محدوده مکان زندانى مى ماند و نه زنجيره زمان، آن را در قيد و بند نگه مى دارد. انسان، مکان و زمان را در مى نوردد و از گذشته و آينده خويش آگاهى مى يابد.
افزون بر اين، انسان انديشه خويش را درباره بى نهايت ها و جاوادنگى ها به جولان در مى آورد و درباره برخى بى نهايت ها و جاودانگى ها، شناخت پيدا مى کند. آدمى از شناخت فردى و جزئى نگرى پا فراتر مى نهد و با کشف قوانين کلّى و حقايق عمومى و فراگير جهان، تسلط خويش را بر طبيعت مستقر مى سازد. در زمينه خواست ها نيز انسان، موجودى است ارزشمند، آرمان گرا و کمال جو.[11]
اين نظريه هم در اين حد مورد تأييد قرآن است چنان که در قرآن مى خوانيم «به آدم علم اسماء(< علم اسرار آفرينش...)آموختيم.»[12] و در آيه ديگرى مى فرمايد: که بشر در آغاز تولد از دانش و علم برخوردار نبود اين ما بوديم که با دادن ابزار شناخت(عقل و چشم و گوش)به او علم و دانش عنايت نموديم.[13] ولى نقص اين نظريه هم اين است که به تفاوت بين کرامت، و فضيلت اشاره نشده است.
قول چهارم; کرامت انسان در عقل اوست و برترى وى در اوصاف و احوال او
اين نظريه به دلايل زير بر نظريه هاى پيشين برترى دارد:
يک معناى دقيق آيه را بيان مى کند.
دو تفاوت ميان کرامت و فضيلت که در آيه آمده، کاملاً رعايت شده است.
سه نظريه هاى گذشته نيز به گونه اى در آن گنجانده شده است.
توضيح اين نظريه را با سخنان علامه طباطبايى پى مى گيريم. «مراد از تکريم که از جمله «لقد کرّمنا» استفاده مى شود، اختصاص دادن شخص و موجود به چيزى است که مختص آن موجود باشد و در موجودات ديگر يافت نشود. در نتيجه، اين که گفته مى شود ما انسان را گرامى داشتيم يعنى عقلى به او عنايت کرديم که در موجودات زمينى ديگر نيست.
امّا «فضلنا» معناى اضافى است به اين معنى که هر آنچه موجودات ديگر دارند، در انسان بيش تر و برتر از آن وجود دارد. برترى انسان در تمام احوال و اوصافى است که موجودات ديگر دارند، ولى در انسان بيش تر و قوى تر است. اين مسئله آن گاه روشن مى شود که ما کارهاى انسان را در خوردن و نوشيدن و لباس، ساخت خانه ها، مسئله ازدواج و آنچه از نظم و دورانديشى که در انسان ها ديده مى شود، و وسايل پيش رفته اى را که هر روزى به کار مى گيرد، با کارهاى ديگر موجودات از حيوانات و گياهان و غيره مقايسه کنيم. مى بينيم وجود کارها و رفتارهايى که ذکر شد، در موجودات ديگر بسيار ساده و ابتدايى است; آن هم بدون تغيير و تحول، ولى انسان در تمام اوصاف و کمالات خود به اوج رسيده است و هم چنان به پيش مى تازد.»[14]
در نتيجه، گرامى داشتن انسان از سوى خداوند و تکريم او به اين است که از ميان موجودات زمينى، تنها به او عقل عنايت کرده است تا بتواند حق را از باطل و خير را از شرّ بشناسد. مسئله نطق و اندام موزون، وجود انگشتان و... که مفسران گفته اند، از باب تمثيل است که بعضى هم چون نطق و قدرت بر نوشتن فرع بر عقل هستند و بعضى ديگر از مصداق هاى برترى است نه گرامى داشتن. برترى انسان نيز در اوصاف، کمالات، پيش رفت هاى اجتماعى و صنعتى و نظم و نظام هاى زندگى او تبلور مى يابد.
از ديدگاه قرآن، چرا خداوند، انسان ها را آزمايش مى کند؟
محمدرضا هفت تنانيان
هماره اين پرسش به ذهن ما مى آيد که مگر خداوند از باطن کار مردم بى خبر است که مى خواهد آنان را امتحان کند و آگاه شود. مگر خداوند نمى فرمايد: «هيچ ذره اى در جهان هستى نيست، مگر اين که معلوم و مکشوف خداوند است»؟(زلزال،7) پس امتحان براى چيست؟
در پاسخ سه انگيزه براى امتحان الهى مى توان بيان کرد:

1. شکوفايى استعدادهاى نهفته

بسيارى از کمال هاى انسانى جز در رويارويى با سختى ها و گرفتارى ها و در ميدان مبارزه با حوادث پديدار نمى شوند، سختى ها و امتحان ها، اثر تکميلى و سازندگى دارند و ناخالصى را از انسان دور مى کنند. به همين دليل مى گويد: «احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا امنا و هم لايفتنون».(عنکبوت،2). آيا مردم مى پندارند که به محض اين که گفتند: ما به خدا ايمان آورده ايم، رهاشان کنند و بر اين دعوى هيچ امتحان شان نکنند؟ در روايت نيز آمده است:
يفتنون کما يفتن الذهب ثم قال يخلصون کما يخلص الذهب.
آزمايش مى شوند همان گونه که طلا در کوره، آزمايش مى شود و خالص مى شوند همان گونه که فشار آتش، ناخالصى هاى طلا را از بين مى برد و آن را خالص مى کند.[15]
امتحان هاى موجود، ضعيف را قوى و پست را عالى مى کند. امتحان از قوه به فعليت در آوردن است. خداوند امتحان نمى کند تا درجه معنوى و اندازه شخصيت افراد معلوم شود، بلکه امتحان مى کند تا درجه معنوى افراد بالاتر رود و لياقت ذاتى آنان به فعليت برسد. خداوند پس از آن که همه مردم را با گرفتارى ها امتحان کرد، مى فرمايد:
«و يمحص الله الذين امنوا و يمحق الکافرينْ»(آل عمران، 141).
تا آن که اهل ايمان را از هر عيب و نقصى پاک و کامل کند و کافران را به کيفر ستم کارى نابود سازد.
على(عليه السلام) در نامه اى به والى بصره، «عثمان بن حنيف» مى نويسد:
بعضى تعجب مى کنند که چگونه على(عليه السلام) نان و غذايش اين گونه است، ولى بر شجاعان چيره مى شود؟ همانا چوب درختان صحرايى و جنگلى که نوازش باغبان را نديده، محکم تر است، ولى درختان سرسبز و شاداب که پيوسته زير نظر باغبان هستند، نازک تر و کم طاقت ترند.[16]
طاقت و قدرت مردان زحمت کشيده و آنان که مشکلات بيشترى را تحمل کرده اند، بيشتر است[17]. انبيا و اولياى الهى که به مقام هاى عالى رسيده اند، از آزمايش هاى سخت و مشکل، سربلند بيرون آمده و به مقام نبوت و پيامبرى و امامت رسيده اند .

2. پاداش و کيفر

به يقين، تنها داشتن ويژگى هاى درونى، معيار پاداش و کيفر نيست، بلکه تا صفات خوب و بد انسان ظاهر نشود، هرگز نمى توان کسى را به دليل صفت هاى درونى اش کيفر يا پاداش داد. اين ويژگى ها در کردار فرد آشکار مى گردد. پس پيدايى آن ها تنها به اين صورت ممکن است که انسان در بوته امتحان قرار بگيرد. اين يکى از انگيزه هاى امتحان خداوند است که در کلمات اميرمؤمنان(عليه السلام) وارد شده است آن جا که مى فرمايد:
خداوند، انسان را بهتر از خود او مى شناسد، ولى براى اين که افعال او که ملاک پاداش و کيفر است، آشکار شود، آنان را در بوته امتحان قرار مى دهد[18].
قرآن نيز مى فرمايد:
«ليبلوکم ايکم احسن عملاً »(هود: 7).
خداوند شما را مى آزمايد تا کدامين شما بهتر عمل مى کنيد .

3. جدا سازى مؤمن واقعى از مدعيان دروغين

در جامعه اى که همه گروه ها خود را انقلابى مى دانند و به ظاهر از آن دفاع مى کنند در حالى که گروهى از آنان، منافق و ضد انقلابند) و به ويژه در زمان صلح و آسايش بسيارى از افراد ادعا مى کنند که برترين مؤمن و مجاهد و فداکارترين انسان هستند. بهترين وسيله براى شناسايى افراد صالح از فاسد و مؤمن از منافق، آزمايش هاى الهى است. درستى اين ادعاها تنها با امتحان روشن مى شود. در غير اين صورت، همه گروه ها با نقاب انقلابى در يک صف قرار مى گيرند و از يکديگر تمييز داده نمى شوند. خداوند مى فرمايد:
«و لنبلونکم حتى نعلم المجاهدين منکم و الصابرين» (محمد، 31).
به يقين، همه شما را آزمايش مى کنيم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما کيانند؟
خداوند در اين آيه، جنگ را يکى از آزمايش هاى الهى مى داند تا مؤمن واقعى مشخص شود. خداوند امتحان مى کند تا افراد سست ايمان از منافقان باز شناخته شوند.
هم چنين خداوند مى فرمايد:
«و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الکاذبين» (عنکبوت، 3).
و کسانى را که پيش از اين ها بودند، آزموديم تا خدا آنان را که راست گفته اند و دروغ گويان را معلوم کند.
خداوند در اين آيه و هم چنين در آيه قبل(محمد،13) مى فرمايد:
اين ها را امتحان مى کنيم تا خدا بداند چه کسى راست مى گويد و چه کسى دروغ گو است.
در حالى که خدا همه اينها را مى داند حتى قبل از خلقت انسان ها، پس مراد از دانستن خدا در اين گونه موارد چيست؟ مراد از دانستن و علم خداوند در اين موارد همان تحقق عينى مسائل و وجود آن ها است و به تعبير ديگر ظهور آثار و شواهد عملى آن ها است و اين که آثار صدق و کذب آن ها به وسيله امتحان و آزمايش در مقام عمل ظاهر شود چون امتحان است باطن انسان ها را ظاهر مى سازد و لازمه اين امتحان اين است که آن ها که در ادعاى ايمان صادق هستند پا برجاتر خواهند شد و آن ها که دروغ مى گويند و صرف ادعا است ادعاى آن ها باطل و برملا مى شود.
پس بنابراين علم خدا درباره اين افراد عملاً در خارج تحقق پيدا مى کند و تحقق عينى مى يابد و هر کس هرآن چه در درون دارد به برون مى ريزد.
دليل اين مسأله هم کاملاً روشن است زيرا نيّات درونى و صفات باطنى تا در عمل انسان تحقق و عينيت پيدا نکند ثواب و جزا و کيفر مفهوم ندارد.[19]
«ما کان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب» (آل عمران، 179).
هرگز خداوند مؤمنان را به آن چه هستند وانمى گذارد مگر اين که ناپاک از پاک جدا سازد.

پی نوشت ها:

[1]. احزاب، 72.
[2]. انشقاق، 6.
[3]. تين، 4.
[4]. بقره، 31.
[5]. علق، 5.
[6]. بقره، 30.
[7]. رحمن، 3.
[8]. الکسيس کارل، انسان موجود ناشناخته، صص 73، 74، برگرفته از: تفسير نمونه، ج 12، ص 200.
[9]. تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازى، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ 2، ج 12، صص 201 - 199.
[10]. وسائل الشيعة، محمد بن حسن حر عاملى، (بيروت، دار احياء التراث العربى، 139 ه، ق)، چ 4، ج 11، ص 164.
[11]. انسان و ايمان، علامه مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، صص 21 - 4(با تلخيص).
[12]. بقره، 31.
[13]. نحل، 79، ترجمه آزاد.
[14]. الميزان، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1362، چاپ 4، ج 13، ص 166.
[15]. تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازى، قم، انتشارات دارالکتب الاسلامية، 1374، چ 4، ج6، ص207.
[16]. نهج البلاغه، نامه 45.
[17]. مجموعه گفتارها، مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، 1361، چ 1، ص256.
[18]. نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 93.
[19]. نک: تفسير الميزان، محمدحسين طباطبايى،(بيروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ دوم، 1393 ه(، ج 16، ص 100; تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازى، قم، دارالکتب الاسلاميه، چاپ دهم، 1371، ج 16، ص 205.

Copyright 1999-2014 All rights are Reserved to Aalulbayt Global Information Center