فلسفه ى آفرینش انسان از دیدگاه قرآن
 

 

مرتضى موحّدى
مقدمه

قرآن مجید کتاب زندگى و نسخه ى تکامل و سعادت آدمى است; بنابراین به جا و ضرورى است سؤال هاى اساسى زندگى از دیدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. یکى از سؤال هاى مهمى که همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفه ى آفرینش است که یک سؤال ریشه دار و اساسى است و بشر همواره مى خواسته بداند براى چه آفریده شده است و هدف از زندگى چیست؟
وقتى به قرآن مجید مراجعه مى کنیم چند دسته از آیات پاسخ سؤال ما هستند که به طور کلى به سه دسته مى توانیم تقسیم نماییم.

1. عبادت

از جمله آیاتى که فلسفه انسان و جن را بیان مى کند آیه ى کریمه ى 56 از سوره ى ذاریات مى باشد که مى فرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون; جن و آدمى را نیافریدیم مگر براى عبادت و پرستش کردن».
این آیه ى مبارکه به صراحت غرض از آفرینش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بیان مى کند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذکر مى کند; زیرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مى باشد که این ساختار در ادبیات عربى مفید حصر است و اختصاص را مى رساند; یعنى علت آفرینش جن و انس، فقط عبادت مى باشد.

عبادت چیست؟

«یعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است; در کتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است; مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقیاد گرفته است; در کتاب شریف التحقیق فى کلمات القرآن المجید مى خوانیم: اصل در ماده ى آن، نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مى باشد; بنابراین نتیجه مى گیریم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فسلفه خلقت انسان براى تکامل و نزدیکى به خداى متعال که کمال مطلق است مى باشد; بنابراین عبادت راه و وسیله است. براى رسیدن به کمال نه اینکه هدف نهایى و غایة الغایات باشد بلکه هدف مقدّمى است و چون راه نزدیک شدن به کمال مطلق فقط یکى است و آن همان خط مستقیم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق کردم و در سوره ى «یس» فرمود صراط مستقیم عبادت خداست; راه فقط یکى است و آن هم طریق عبادت و بندگى خداست.

غفلت اکثریت

در سوره ى اعراف مى فرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال مى شود چرا اکثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اکثریت دنبال غرض اصلى نیستند؟ مگر نه این است که خداجویى فطرى بوده و دین مطابق فطرت آدمى است. کما این که مى فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَـکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُون; پس رو سوى دین حق کن در حالى که ثابت و استوار بر آن هستى این سرشتى است که خدا مردم را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمى دانند».
جواب: حرکت در مسیر کمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصدیق مطلوبیت آن است; امّا چون اکثریت کمال حقیقى را نمى شناسند و لذت رسیدن به آن را درک نمى کنند; لذا در صدد آن بر نمى آیند. هر چند یک امر فطرى است; امّا نیاز به بیدارى و توجّه دارد و در اکثر مردم نیازمند راهنمایى و بیدار کردن است کما این که یکى از وظایف انبیاء الهى(ع) بیدار کردن فطرت آدمى است:«تا این که بخواهند عهد فطرى او را ادا کنند و نعمت فراموش شده ى او را بیادشان آورند.»
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحید است امّا در اول و شروع زندگى با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نمو مى کند و اگر انسان خود را تربیت نکند غرق در حیوانیت شده و هیچ یک از معارف الهیه در او بروز نمى کند و انوار فطرى خاموش مى شود.
بنابراین انس بیشتر با مادیات و اعتبارات انسان از فطرت الهى خود غافل مى نماید و اثر این غفلت راه جهنّم را مى پیماید. حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا خداى متعال این غرایز حیوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است و بطورى که اکثریت را از هدف اصلى باز داشته است؟
در جواب به این سؤال توجّه به دو نکته در مورد کمال انسان لازم مى باشد; یکى این که ارزش کمال انسان به اختیارى بودن آن است و سرِّ این که مى تواند از ملائکه سبقت گیرد همین مختار بودن در طى مسیر کمال است و لازمه ى اختیار و انتخاب، وجود راهها، کششها و انگیزه هاى مختلف است و اگر آدمى فقط یک گرایش مى داشت و آن هم کشش به سوى خداى متعال، دیگر نمى توانست انتخابگر باشد و حال آن که خصیصه و امتیاز اصلى انسان اختیار اوست; بنابراین ضرورت دارد تا کششهایى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود یک طرف را انتخاب نموده و حرکت نماید.
نکته دوم: کمال انسان تدریجى و داراى مراحل است; یعنى در طول زمان به تدریج باید کسب نمود مرحله به مرحله پیش رفت و در همه ى مراحل از قدرت اختیار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.
با توجّه به این دو نکته راز وجود گرایش هاى طبیعى و دنیایى در نهاد آدمى آشکار مى گردد; زیرا فرض این است که انسان انتخابگر باشد و لازمه ى آن وجود کششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنین رسیدن به کمال تدریجى در اثر گذشت زمان است; لذا اول انسان باید بتواند در این دنیا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمینه تکامل او فراهم گردد و زندگى دنیایى نیازمند اسباب، وسایل و شرایط ویژه اى است. غرایز و میل هاى طبیعى انگیزه هایى هستند براى تهیه و فراهم نمودن این اسباب و وسایل; لذا وجود آنها براى ادامه ى حیات ضرورى است; و بدون آنها حیاتى نخواهد بود تا انسان در سایه آن راه خود را انتخاب نماید. بعلاوه این میل ها زمینه ساز امتحان آدمى نیز مى باشد.
پس گرایش هاى انسان را مى توان به دو شاخه کلى تقسیم نمود: یکى براى حفظ موجودیت و زندگى انسان در دنیا، و دومى براى کسب کمال و طىِ مسیرِ اصلى غایت اولى بقاء انسان در دنیا و غایت دومى رسیدن به کمال و رحمت بى کران الهى است.
شاخه ى اول خود به خود به فعلیّت مى رسد امّا قسم دوم نیازمند توجّه، تقویت و به فعلیت رساندن است. عده اى در اثر اشتغال زیاد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از کمال و رحمت محروم مى شوند در نتیجه روانه جهنّم مى شوند.

2. امتحان

دسته ى دوم از آیات قرآن کریم فلسفه خلقت انسان ران امتحان و ابتلاء بیان مى فرماید:
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَیَّام وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً; و او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز (شش دوره) آفرید و عرش (و حکومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اینکه) شما را بیازماید که کدام یک از حیث عمل بهترین هستید».
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور; کسى که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامین عمل بهترى دارید و او شکست ناپذیر و بخشنده است».
در این دو آیه علت آفرینش امتحان انسان ها بیان شده است. حتى قرآن کریم نعمات و زیبایى هاى زمینى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است کما اینکه مى فرماید:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الاَْرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا; همانا ما هر آنچه بر روى زمین است آرایش و زینتى براى آن قرار دادیم تا انسان ها را بیازماییم که کدام یک بهترین عمل را دارند.»

منظور از امتحان چیست؟

منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است ، و امتحان گاه به خیر است و گاه به شر و مصیبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمایش کند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق یعنى همین امتیاز واقعى بشر از یکدیگر است; پس نتیجه ى آزمایش الهى جدا شدن شقى از سعید است.
غرض از امتحان چند چیز مى تواند باشد: یکى اینکه براى کسب علم و رفع جهل باشد; یعنى امتحان گیرنده مى خواهد بوسیله امتحان کسب آگاهى نماید. این غرض در مورد امتحان الهى صادق نیست; زیرا عالم به همه چیز است و نیازى به کسب علم ندارد; «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِذَاتِ الصُّدُور; همانا خدا به راز درون سینه ها داناست». «یَعْلَمُ خَآئِنَةَ الاَْعْیُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور; خیانت چشم ها و آنچه دل ها پنهان مى دارند، مى داند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلکه براى تقویت و به فعلیت رساندن استعداد است; یعنى امتحان گیرنده مى خواهد به این وسیله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعلیت رسانده و آشکار نماید; بنابراین مى توان گفت اصل آزمایش، فراهم نمودن زمینه براى افعال اختیارى است تا آن چه پنهان است آشکار گردد و استعداد پرورش یابد; یعنى امتحان زمینه اى مى شود براى از قوه به فعل رساندن و تکمیل نمودن. خداوند که به وسیله بلاها و سختى ها انسان ها را امتحان مى کند براى این است که در پرتو بلایا هر کسى را به کمالى که لایق آن است برساند و هر یک از این مسائل جنبه اى از فرد را مى سازد. ابتلائات الهى تمریناتى براى پرورش و تقویت روح آدمى است. لذا کسانى که استعداد ظرفیت و توان بیشترى دارند سهم بیشترى از بلایا را دارند.
هر که در این بزم مقرّبتر است *** جام بلا بیشتر مى دهد
بنابراین دنیا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى; لذا هر اندازه انسان در این سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و کمال حقیقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختى ها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آیات و احادیثى که بیان شد امتحان و آزمایش علت آفرینش مى باشد; امّا همانطور که در فصل اول گذشت علت آفرینش فقط عبادت حضرت حق بیان شد. این آیات و روایات چگونه با حصر آیه ى شریفه ى «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون» قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است; میعار سنجش و ملاک ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان میزان تعبد مشخص و نمایان مى شود و امتحان هاى کوچکتر انسان را براى امتحان هاى سخت تر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مى کند. همانطور که در فصل قبل بیان شد منظور از عبادت در آیه شریفه ى فرمانبردارى و انقیاد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسلیم و انقیاد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراین امتحان هم نمى تواند علت نهایى آفرینش باشد و همچون عبادت وسیله و مقدمه ى کمال مى باشد.

3. خلافت و جانشینى

از آیات مربوط به خلافت آدم در سوره ى مبارکه ى بقره چنین بدست مى آید که غرض از خلفت انسان خلافت و جانشینى خداى متعال است و چون خداى سبحان مى خواست جانشینى در زمین داشته باشد انسان را آفرید «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَـئِکَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُون; و هنگامى که پروردگارت به ملائکه فرمود همانا من در زمین جانشینى قرار مى دهم (قرار دهنده ام) گفتند: آیا در زمینى که کسى که در آن فساد مى کند و خون مى ریزد قرار مى دهى؟ و حال آنکه ما تسبیح و حمد و تقدیس تو مى کنیم. فرمود همانا من چیزى را که شما نمى دانید مى دانم».
بنابراین آیه ى شریفه فلسفه آفرینش انسان جانشینى خداست و چون خدا مى خواست خلیفه اى داشته باشد آدم را خلق فرمود.
این آیات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلکه جمله «اَتجعل فیها من یفسد فیها...» دلالت مى کند که خلافت منحصر در آدم علیه اسلام نیست; زیرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرماید: آدم خونریزى و افساد نمى کند در حالى که خداوند افساد انسان را رد نکرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نیست. البته این بدین معنى نیست که همه ى انسان ها، بالفعل خلیفه خدا باشند بلکه نوع انسان امکان و استعداد خلافت را دارد و با کسب ملاکات خلافت به چنین مقامى نایل مى شود واین ملاک آراستگى به علم اسماء است و کسانى که از آن بى بهره اند از خلافت الهى محروم و بى نصیب هستند.
همچنین بیان مطالب در قالب جمله اسمیه «انّى جاعلٌ» نشانه ى استمرار است و این دلالت مى کند که خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلکه استمرار دارد و تا وقتى که زمین و نظامى هست خلیفه ى خدا هم وجود دارد.
حال این سؤال مطرح مى شود که چرا خدا خواست خلیفه اى داشته باشد؟ مگر او از زمین غایب است که بخواهد دیگرى به جاى او در غیاب او جانشینى نماید؟
جواب این است که او بر همه چیز محیط است و همه جا حضور دارد و نزدیکترین چیز است بنابراین غیبتى مطرح نیست بلکه مشیت الهى بر این تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد که با اراده و اختیار خود در سایه علم و تعبد اسماء و صفات الهى را در خود پیاده نماید و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى کند و متصل به دریاى بى کران الهى گردد و کارهاى خدایى کند و خداى سبحان به مقتضاى کرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و کمال بى نهایت خود به دیگران نیز عطا فرماید و خلافت الهى نیز گامى در جهت تکامل است و مرتبه ى برترى از سلوک است.
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مى دهد و متعبدترین، صابرترین و با ظرافت ترین ها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مى یابند همچون انبیاء، اولیاء و اوصیاء(ع).
اینک در برخى روایات، حضرات معصومین(ع) علت خلقت بیان شده اند به خاطر این است که آن ها بهترین امتحان ها را مى دهند و عالى ترین و کامل ترین عبادت از آن ها صادر مى شود و لذا به معناى واقعى کلمه خلیفة الله و جانشیان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتیجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمى تواند غایت نهایى باشد چون در مورد غایت نهایى «چرا» جا ندارد; امّا در مورد خلافت نمى توان سؤال کرد چرا خدا مى خواست خلیفه داشته باشد؟ جواب این است که رحمت و فیاصیّت الهى که عین ذات اوست اقتضا دارد که خدا بیشترین لطف و عنایت را داشته باشد و مقام خلافت عنایت رحمانى است. اینکه در سوره ى مبارکه ى هود مى فرماید: «إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَ لِکَ خَلَقَهُم ...» استفاده مى شود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و این را مى توان غایت الغایات گرفت. بنابراین رحمانیت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى که در جهت کسب رحمت الهى قدم بر مى دارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مى دارد. در غیر این صورت در گمراهى و خسران است.

خلاصه و نتیجه:

خلاصه اینکه تنها علت مقدمى و طریقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محک سنجش و ارتقاى آن است و بهره مندى از مقام خلافت در سایه ى کسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدایى است و انسان به مقدارى که بینش و رفتار و گرایشش خدایى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهره مند خواهد شد و تنها راه رسیدن به آن، مسیر مستقیم بندگى است و غایت هر سه رسیدن به رحمت الهى است بنابراین برخوردارى از رحمت فلسفه آفرینش انسان است و هر چه انسان در طریق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مى دارد استعداد بیشترى براى کسب رحمت و فیض الهى پیدا مى کند و افاضه ى فیض و عنایت رحمت، مقتضاى صفات کمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مى گردد. «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى» ، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُور» ، «وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الاَْمْرُ کُلُّه»
فهرست منابع
قرآن کریم ، نهج البلاغه
الف ـ کتب فارسى:
1. امام خمینى(ره)، شرح چهل حدیث، چاپ دوم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، زمستان 1371.
2. جوادى آملى ـ عبدالله، صورت و سیرت انسان در قرآن، با تنظیم و ویرایش غلامعلى امینى وین، چاپ اول، قم، مرکز نشر اسراء، 1379.
3. رجبى ـ محمود، انسان شناسى، چاپ اول، قم، مؤسسه امام خمینى، 1379
4. سادات ـ محمد على، فلسفه حیات انسان، چاپ دوم، مشهد، انتشارات قدس، 1361
5. طباطبایى ـ سید محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه: موسوى همدانىـ سید محمد باقر، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363
6. قرشى ـ سیدعلى اکبر، تفسیر احسن الحدیث، چاپ اول، تهران، واحد تحقیقات اسلامى، 1366
7. مصباح یزدى ـ محمدتقى، اخلاق در قرآن، چاپ اول، جلد اول، قم، انتشارات مؤسسه امام(ره)، 1376 8. مصباح یزدى ـ محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، چاپ اول، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1377
9. مصباح یزدى ـ محمدتقى، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، 1373
10. مکارم شیرازى ـ ناصر، تفسیر نمونه، چاپ 19، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363
11. نصرى ـ عبدالله، فلسفه خلقت انسان، چاپ اول، کانون اندیشه جوان، 1378
ب ـ کتب عربى
1. جوهرى ـ اسماعیل، بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت، دارالکتاب العربى، 1979 ق
2. حلى ـ ابن فهد، عدة الداعى چاپ سنگى
3. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالقلم
4. شُبَّر ـ سید عبدالله، تفسیر شُبَّر، چاپ اول، بیروت دارالبلاغه للطباعة و النشر و التوزیع، 1412 ق
5. طبرسى طوسى ـ امین الدین ابوعلى الفصل بن الحسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، داراحیاء التراث العربى، 1379 ق
6. کلینى ـ محمدبن یعقوب، کافى، اصول، فروع و روضه، تحقیق: على اکبر غفارى، بیروت، 1341 ق
7. کلینى ـ محمدبن یعقوب، کافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388
8. مجلسى ـ علامه محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بیروت، 1430
9. مصطفوى ـ حسن، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360

پانوشت ها

. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِین» اسراء/ 82.
. مفردات راغب اصفهانى: «العبودیةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لاَِنَّها غایَةُ التَّذَلُّل».
. ترجمه از نویسنده است.
. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون» ذاریات/56.
. یس/ 61
. روم/ 29.
. نهج البلاغه، خطبه ى اول.
. ر.ک: چهل حدیث، حضرت امام(ره)، صص 167 ـ 170.
. ر.ک: خودشناسى براى خود سازى، مصباح یزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.
. هود/ 7.
. ملک/ 2.
. کهف/ 7.
. صحاح اللغه: «البلاء و الاختباز یکون بالخیر و الشَّر»
. ر.ک: چهل حدیث حضرت امام(ره)، حدیث 15.
. آل عمران/ 119، مائده/ 7، لقمان/ 23.
. غافر/ 19.
. ذاریات/ 56.
. بقره/ 30.
. «أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْء مُّحِیط» فصلت/ 54.
. «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم» حدید/ 4.
. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»، «فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.
. کما اینکه در حدیث قدسى مى خوانیم: «یابن ادم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتک اجعلک غیناً لاتفتقر یابن ادم انان حى الا امرت اطعنى فیما امرتک اجعلک حیاً لاتموت یابن ادم انا اقول للشىءِ کن فیکون اطعنى فى ما امرتک اجعلک تقوم للشىءِ کن فیکون» (عُدة الدّاعى، ابن فهد، ص 291).
. ر.ک: صورت و سیرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبدالله، صص 286 الى 292.
. هود/ 119.
. نجم/ 42.
. بقره/ 210.
. هود/ 123.
. از ترجمه هاى آقایان مکارم شیرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فیض الاسلام و الهى قمشه اى استفاده شد.
. از ترجمه و شرح هاى آقایان فیض الاسلام، شهیدى استفاده شد.

Copyright 1999-2014 All rights are Reserved to Aalulbayt Global Information Center