ولادت
محمد جواد مغنیه، فرزند شیخ محمود در سال ۱۳۲۲هـ . ق در روستای «طیردبا» لبنان به دنیا آمد. محمد جواد هنوز ۴بهار را ندیده بود که مادرش را از دست داد. پدرش پس از مرگ همسرش که از سلالة پاک سادات بود، لبنان را به قصد عراق ترک کرد و محمد جواد در نجف، خط و حساب و زبان فارسی را آموخت. شیخ محمود که از علمای معروف لبنان بود، بعد از ۴سال اقامت در نجف، به دعوت مردم منطقة عباسیه، به جبل عامل بازگشت. مردم عباسیه استقبال گرمی از وی نمودند و در ساختن خانه به او کمک کردند. پدر محمد جواد برای تکمیل سقف خانه از زرگری پول گرفت و خانه را گرو گذاشت، امّا اجل مهلت بازپرداخت وام را به آن بزرگوار نداد. او در سال ۱۳۳۴هـ . ق به دیدار حق شتافت. چون زرگر خانه را تصرف کرده بود، محمد جواد همراه برادر کوچک خود به «طیردبا» بازگشت و برادر بزرگش، شیخ عبدالکریم سرپرستی آنان را برعهده گرفت.با کوچ شیخ عبدالکریم به نجف، روزهای سخت محمد جواد آغاز گردید؛ روزهایی که فقط نخود و فندق غذای او را تشکیل میداد. گاه ۳روز میگذشت و چیزی برای خوردن پیدا نمیکرد.[۱]محمد جواد از همان کودکی تلاش کرد که روی پای خود بایستد، جوانان روستا برای کار به بیروت میرفتند و هر کس به فراخور خود حال خویش به کاری مشغول میشد. مغنیه نیز عازم بیروت شد، ولی چون جثهای کوچک داشت و از انجام کارهای سنگین عاجز بود، دوستانش به او پیشنهاد کردند تا به کارهای سبکی مثل کتاب فروشی بپردازد. او نیز مدتی به دستفروشی پرداخت.
سفر به نجف
محمد جواد تشنة فراگیری دانش بود. او تصمیم گرفت برای تحصیل علم، به نجف برود. بدهی مالیاتی زمینهای پدرش، سبب شد تا به او جواز خروج از لبنان را ندهند. او بدون جواز به راه افتاد و به کمک راننده نیکوکاری[۲] وارد عراق شد و به خانة برادرش در نجف رفت.
تحصیل در نجف
محمد جواد پیش از رفتن به نجف، کتاب «اجرومیة» و مقداری از «قطر الندی»[۳] را خوانده بود. او «قطر الندی» را پیش برادر خود تکمیل کرد ولی «اجرومیه» را نزد سید محمد سعید فضل الله دوباره خواند. وی هم چنین منطق، مطول و مقداری از اصول را نزد این عالم بزرگوار خواند. سیدمحمدسعیدفضل الله او را دوست داشت وهنگامی که به او درس میداد هیچ نکتهای را فروگذار نمیکرد وتا زمانی که مطمئن نمیشد که محمد جواد درس را کامل فهمیده است؛ درس بعدی را شروع نمیکرد. محمد جواد جلد دوم کفایه الاصول و قسمتی از مکاسب را نزد آیة الله العظمی خوئی خواند. او جلد دوم کفایه الاصول را دوباره نزد مرحوم شیخ محمد حسین کربلائی خواند. محمد جواد حدود ۶سال شاگرد مرحوم سید حسین حمّامی بود.
اساتید
۱٫آیة الله العظمی خوئی.
۲٫شیخ عبدالکریم مغنیه، برادر بزرگتر مغنیه (۱۳۱۱ ـ ۱۳۵۴ هـ . ق) [۴]
۳٫محمد سعید فضل الله (۱۳۱۶ ـ ۱۳۷۳ هـ . ق)
۴٫سید حسین حمّامی (سید حسین بن علی بن هاشم حمّامی).[۵]
بازگشت به لبنان
محمد جواد پس از مرگ برادرش، نجف را به سوی «معرکه» (یکی از روستای جبل عامل) ترک گفت. مردم استقبال گرمی از او نمودند تقاضا کردند که به جای برادرش منصب امامت جماعت را به عهده بگیرد. مغنیه نیز قبول نمود و در کنار اقامة نماز جماعت، به تدریس قرآن و معارف پرداخت. متأسفانه درسهای مغنیه زود تعطیل شد؛ چون افرادی که پذیرفته بودند اجارة محل درس مغنیه را بپردازند از پرداخت بهای اجاره خودداری کردند.
استاد در این منطقه از دو مسئله بسیار رنج میبرد:
۱٫نبودن کتاب و مجله در روستای معرکه
۲٫نادانی مردم.
مردم روستای معرکه وقتی فقر شیخ مغنیه را دیدند، دلشان به حال او سوخت و تصمیم گرفتند به او کمک کنند. شخصی کیسهای به دوش و توبرهای به دست راه افتاد و از ساکنین روستا، آرد، ذرت و… برای شیخ مغنیه جمع کرد. بعد از جمع شدن مقداری مواد خوراکی، آن را با خوشحالی به منزل شیخ مغنیه بردند، ولی وقتی ایشان جریان را فهمید، از آنها عذر خواست و هدیهشان را رد کرد.مغنیه بعد از دو سال و نیم اقامت در معرکه، در سال ۱۳۵۸هـ . ق آن جا را به قصد روستای «طیرحرفا» ترک گفت.مغنیه در «طیر حرفا» به کشاورزی پرداخت و اندکی به وضعیت نابسامان اقتصادی خود، سامان بخشید. مغنیه برای این که بتواند از اوقات خود بهتر استفاده کند، به وادی السروة (محلی در جنوب طیر حرفا) میرفت. آن جا بیشهزاری بود که از راهی سنگلاخی میگذشت. تپهای به ارتفاع حدود ۱۰۰متر را درختان احاطه کرده بودند. ساکت بود و جز نوای پرندگان چیزی به گوش نمیرسید. مغنیه آن جا را اتاق مطالعه نام نهاد. قلم، کاغذ، کتاب و قوری چای تنها همراهان او بودند. مغنیه در آن جا توانست کتابهای نیچه، شوپنهاور، ولز، تولستوی، عقاد، طه حسین و توفیق الحکیم را مطالعه کند.او علاوه بر مطالعه، به نوشتن کتاب نیز میپرداخت؛ از آثار او که در این محل به نگارش در آمده، میتوان به کمیت و دعبل، الوضع الحاضر فی جبل عامل و تضحیة، اشاره کرد.او حدود ۱۰سال در «طیر حرفا» به مطالعه و نوشتن کتاب پرداخت و در سال ۱۳۶۷هـ . ق به بیروت رفت.
منصب قضاوت در بیروت
شیخ محمد جواد در سال ۱۳۶۷هـ . ق قاضی شد و سال بعد، مشاور عالی و از سال ۱۳۷۰تا ۱۳۷۵رئیس دادگستری شیعیان لبنان شد. بعد از این که از ریاست عزل شد، تا سال ۱۳۷۸هـ . ق به عنوان مشاور باقی ماند. او در مدتی که در دادگستری بود، سعی کرد به عدالت رفتار کند. مثلاً در سال ۱۳۷۶هـ . ق وزیر کشاورزی (کاظم الخلیل) به او گفت: خواستة مرا انجام بده تا در ریاست ابقا شوی. مغنیه جواب داد: ثابت ماندن دینم، مهم است؛ کرسیّ ریاست، سایهای رفتنی است
شیخ مغنیه و شیخ شلتوت
سابقة آشنایی شیخ مغنیه با شیخ الازهر، شلتوت به سال ۱۳۶۸هـ . ق بر میگردد. شیخ شلتوت از بانیان «دار التقریب بین المذاهب» و از منادیان وحدت اسلامی به شمار میرود. محبوبیت او در بین علمای شیعه به سبب صدور فتوای او بر «جواز عمل به فقه شیعه» است. نامههای زیادی بین آنان رد و بدل شد.
شیخ مغنیه در سال ۱۳۸۲هـ . ق در مصر، با شیخ شلتوت ملاقات کرد.
او در شرح دیدارش مینویسد:[۶] «به خانة شلتوت رفتم از من استقبال کرد و خوش آمد گفت. وقتی سخن از شیعه به میان آمد، او گفت: شیعیان، الازهر را تأسیس کردند و مدت کوتاهی علوم و مذهب تشیع در الازهر تدریس میشد، تا این که به پادارندگان این مذهب از آن اعراض کردند و الازهرا را از نور خیره کننده و فوائد آن محروم کردند.من به او گفتم: علمای شیعه شما را محترم میشمارند، چون ارزش خدمات شما را به دین میدانند و جرأت شما را در بیان حق و عدل که از ملامت هیچ کس نمیهراسید، میستایند و به او گفتم: شیعیان خلافت بعد از پیغمبر را حق امام علی میدانند، ولی عقیده دارند که نباید به اختلافی دامن زد که موجب تفرقه و به ضرر اسلام باشد؛ همان طورکه امام علی این کار را کرد. او به حاضران در جلسه گفت: سنّیان این حقیقت را نمیدانند.»
هجرت به قم
مغنیه در طول عمر خود به کشورهای مختلف سفر کرد، که میتوان به سفر او به سوریه در سال ۱۳۷۹هـ . ق و دیدار با شیخ ابوزهره، مسافرت به مصر و ایران در سال ۱۳۸۲هـ . ق، سفر به بحرین در سال ۱۳۸۵هـ . ق، و دیدار از عربستان در سال ۱۳۸۳هـ . ق.[۷] برای ادای فریضة حج، اشاره کرد. همة این سفرها قبل از نگارش تفسیر «الکاشف» بود.
او مینویسد: بعد از این که تفسیر کاشف را نوشتم، با خود گفتم دیگر، دست به قلم نخواهم زد. از این به بعد، راحت زندگی میکنم و به سیاحت میپردازم. دوستی که احوال مرا میدانست، گفت: محال است قلم را بر زمین بگذاری،نوشتن از آنجایی که نمیدانی به سراغت خواهد آمد. به مصر رفتم و مدتی در شهر «اُسوان» گذراندم. چند روزی در حوالی شهر قاهره بودم. به این فکر بودم که تا آخر عمر در مصر بمانم.
امّا اوضاع جنگی مصر و اسرائیل مرا بر آن داشت که به وطن خود بازگردم.
نمیدانستم عمری که روز به روز کوتاهتر میشود، چگونه بگذرانم؛ تا این که از طرف آیة الله شریعتمداری برای تدریس در دار التبلیغ دعوت شدم. دودل بودم و نمیتوانستم دعوت را قبول یا رد کنم. بیش از یک ماه با خود کلنجار رفتم، بالاخره استخاره گرفتم، این آیه آمد: «و قال انّی ذاهبٌ الی ربّی سیهدین» تفسیر به رهایی از غم و اندوه کردم و دو شرط مطرح کردم:
۱٫به حساب خود و به عنوان زائر به قم بروم.
۲٫اوضاع آنجا را ببینم و بعد جواب مثبت یا منفی بدهم.
وقتی شروطم را پذیرفتند، به قم رفتم و وقتی دارالتبلیغ را دیدم، آنچه که مرا محیر کرد حرکت علمی حوزه در زمینة دروس حوزوی سطح، خارج، تفسیر و نهج البلاغه و جلسات هفتگی بود که برای تعلیم و تربیت جوانان میکوشیدند.[۸]
فقیه مجدد
«… به عقیده بعضی، مغنیه مجدد فقه است. به عبارت دیگر، او انسانی است که با زمان به جلو گام بر میداشت… او به این واقعیت رسیده بود که زندگی در حال دگرگونی و تغییراست و یکی از صفات حیات و زمان، تغییر است و اسلام برخی از مسائل عصر جدید را میپذیرد و برخی را رد میکند.
کتابهای او پر از نصوص صریح و روشن است. لذا آنچه از مسائل زندگی امروزه را که با شرع مقدس و سنت رسول خدا و فقه و احادیث اهل بیت تباین و تضاد دارد و در میان مردم رواج داده شده، رد کرده است.»[۹]
شهید صدر مینویسد: «اکنون برای نخستین بار، ملاحظه میکنیم که عنصر فهم اجتماعی نصوص، به صورتی مستقل مطرح میشود و هنگامی که برخی از بخشهای کتاب «فقه الامام الصادق» را میخوانم، میبینم استاد بزرگ ما، شیخ محمد جواد مغنیه در این تألیف خود این موضوع را طرح کرده و با دست خویش، فقه جعفری را به شکلی زیبا از نظر شیوه و تعبیر و بیان درآورده است…. .
با آن که من اکنون دربارة فهم اجتماعی نص، با احتیاط سخن میگویم، باز هم ایمان دارم قاعدهای که استاد محقق ما مغنیه، برای این موضوع وضع کرده است، گره بزرگی را در فقه میگشاید.»[۱۰]
پی نوشتها :
[۱] . تجارب محمد جواد مغنیه، ص ۲۵٫
[۲] . راننده از ارمنیهای اسکندریه بود که در لبنان اقامت داشت.مغنیه مینویسد: از آن زمان، حدود ۳۳سال میگذرد و من هنوز هم سپاسگزار او هستم و هیچ گاه او را فراموش نخواهم کرد؛چون احساس میکنم او اولین انسانی بود که برادر انسانی خود را دوست داشت.
[۳] . کتابی در موضوع نحو است،تألیف ابن محمد عبدالله جمال الدین بن یوسف، معروف به ابن هشام (۷۰۸ـ ۷۶۱هـ . ق).
[۴] . اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۳۹٫
[۵] . همان، ج ۶، ص ۱۳۱٫
[۶] . همان، ص ۳۰۱٫
[۷] . همان، ص ۲۹۸٫
[۸] . فلسفه التوحید و الولایة، محمد جواد مغنیه، ص ۶ـ ۹٫
[۹] . اندیشههای سیاسی مغنیه، لطیف راشدی، ص ۱۳و تجارت محمد جواد مغنیه، ص ۵۸۱٫
[۱۰] . مجله فقه، مهدی مهریزی، ش ۳، بهار ۱۳۷۴، ص ۲۸۸٫