اصلاح عمل براي انسان توجيه عقلاني دارد، چون ضعيف خلق شده است ، اما نسخ ومقطعي بودن برخي آيات قرآن چگونه توجيه مي شود با اين كه عقيده داريم قرآن معجزه است و جاودانگي دارد؟
نسخ آيه و مقطعي بودن آن ، منافاتي با معجزه بودن قرآن ندارد، بلكه برعكس است ؛ زيرا اگر لازم باشد حكمي مقطعي باشد به اين معنا كه در جامعه فعلاً حكم جاودانه به صلاح نباشد، اگر مراعات اين امرنشود و از ابتدا حكم اصلي و هميشگي آورده شود، خلاف معجزه بودن قرآن تلقي مي شود. حكمت الهي اقتضا مي كند تا زمينهء جاودانه بودن حكمي فراهم نشود، حكم هميشگي و اصلي را بيان نكند و حكم موقتي راابراز دارد.
نسخ در لغت به معناي از بين بردن و در منطق شرع ، تغيير دادن حكمي و جانشين ساختن حكم ديگر به جاي آن است ، مثلاً مسلمانان ابتدا مدت شانزده ماه به سوي بيت المقدس نماز مي خواندند، پس از آن دستورتغيير قبله صادر شد، و يا در سورهء نساء آيه پانزده دربارهء مجازات زنان زناكار دستور داده شده كه در صورت شهادت چهار شاهد بر كار خلافشان ، در خانه حبس شوند تا زماني كه مرگشان فرا رسد يا خداوند دستورديگري برايشان مقرر بفرمايد، اما اين كه آيا با آيهء دوم سورهء نور نسخ شد و در آن مجازات تبديل به يكصدتازيانه شد. نسخ از آن رو است كه نيازهاي انسان گاه با تغيير زمان و وضع محيط دگرگون مي شود و گاه ثابت وبرقرار است . يك روز دارويي براي بيمار فوق العاده مفيد است ، اما روزديگر به خاطر تغيير وضع غير مفيد وزيان بار است ؛ لذا پزشك دستور تغيير دارو را مي دهد.(1) نسخ به هر معنا كه تبيين شود، منافاتي با معجزه ندارد.(2)
هم چنين مي توان گفت : آيه اي كه منسوخ شده ، به كلي ساقط نشده است و از آيه و معجزه بودن ساقط نمي شود. مرحوم علامهء طباطبايي مي گويد: نسخ مخصوص احكام شرعيه نيست و در امور تكويني نيز جريان دارد و نيازمند دو طرف است : ناسخ و منسوخ . ناسخ ، كمالات و مصالح منسوخ را در بر دارد و در ظاهر بامنسوخ مخالف است ، ولي در اين جهت كه هر دو داراي مصلحت اند، شريك مي باشند؛ لذا تناقضي ميان آن ها نيست . نسخ بر طبق جريان ناموس طبيعي در مورد حيات و مرگ و روزي و عمر و اقتضاي مصالح بندگانِ خدا،به اختلاف هر عصر و تكامل انسان ، صورت گرفته است . هم چنين هنگامي كه حكمي به وسيلهء حكم ديگرنسخ شود، هر دو حكم واجد مصلحت ديني هستند و هر يك در زمان خود با مصلحت وقت بهتر تطبيق مي كند، مثلاً حكم در ابتداي اسلام كه هنوز مسلمانان قدرت كافي نداشتند و حكم جهاد بعد ازقدرت يافتن و عِدّهء كافي و جا گرفتن ترس و وحشت در دل كافران و مشركان ، هر كدام داراي مصلحت بود و باوضع زمان خود موافقت كامل داشتند.(3)
پـاورقي
1.تفسير نمونه ، ج 1 ص 388
2.ترجمهء تفسير الميزان ، ج 1 ص 343
3.ترجمهء تفسير الميزان ، ج 1 ص 345