پيش از ورود به پاسخ لازم است به دو نكته اشاره شود. اول اين كه قرآن از جهتهاي متعددي معجزه است كه دانشمندان علوم قرآني آنها را در محورهاي كلي "بياني"، "علمي"، "تشريعي" سامان دادهاند؛ از اين رو كساني كه به دليل مشكل زباني، توانايي درك كافي از اعجاز بياني ندارند، ميتوانند از وجوه علمي و تشريعي بهره مند شوند.(براي آگاهي بيشتر: ر.ك: التمهيد في علوم القرآن، محمدهادي معرفت، ج 4 ـ 6، مؤسسه النشر الاسلامي؛ علوم قرآني، محمدهادي معرفت، ص 342 ـ 442، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، محمدعلي رضايي اصفهاني، كتاب مبين.)
نكته دوم اين است كه بسيار پيش ميآيد انسان خود نميتواند قضاوت كند و بايد به قضاوتهاي كارشناسان اعتماد نمايد: براي مثال، اگر صد نفر پزشك متخصص بر اين مسئله اتفاق كنند كه فلاني در فلان رشته پزشكي سرآمد همگان است، بيمار به گفته آنان اعتماد ميكند و براي معالجه نزد او ميرود و يا اگر هزار كارشناس حقوق يك زبان گفتند فلان كتاب از همه منابع برتر است، براي دانشجوي مبتدي يقين حاصل ميشود كه آن منبع از ويژگيهايي برخوردار است كه ديگر منابع فاقد آنند. از اين گونه مثالها بسيار است و بسيار رخ ميدهد كه ما ناگزير ميشويم از اين راه به اهداف خود نزديك شويم. انسان ميتواند به اعجاز بياني قرآن از اين راه پي ببرد و يقين حاصل نمايد، هرچند خود توانايي درك آن را نداشته باشد، از زمان نزول قرآن تاكنون صدها هزار زبان شناس اديب، شاعر و گوينده به اين مسئله اعتراف كرده و صدها كتاب درباره اعجاز بياني قرآن نگارش شده است؛ اين اعترافها به فرابشري بودن قرآن، نسبت به كارشناسان زمان نزول قرآن، از اهميت بيشتري برخوردار است، چه اين كه بسياري از آنها از دشمنان سرسخت پيامبر9 بودند و اگر ميتوانستند اعجاز بياني قرآن را به گونهاي زير سؤال ببرند، بيترديد اين كار را ميكردند و زحمت پيكار و لشكركشي و كشته و زخمي شدن و اسير دادن و مانند اينها را به خود هموار نميكردند؛ براي نمونه "وليد بن مغيره مخزومي" كه از سخن دانان برجسته عرب بود. وقتي براي قضاوت درباره قرآن انتخاب ميشود، آن را اين گونه ارزيابي ميكند: ".. والله انّ له لحلاوه و انّ عليه لحلاوه وانّ اعلاهُ لمثمر و اسفله لمعذق و انّه يعلو ولايعلي عليه؛ به خدا قسم؛ سخن او شيريني خاص و زيبايي مخصوص دارد با شاخسار آن پرميوه و ريشههاي آن پربركت است؛ سخني است برجسته و هيچ سخني از آن برجستهتر نيست وي اين سخنان را پس از آن كه از مخاطبانش بر برتري خود در شعر و نثرشناسي اقرار ميگيرد، بيان كرده است.(ر.ك: التمهيد، محمدهادي معرفت، ج 4، ص 191 ـ 193، براي آگاهي بيشتر ر.ك: همان، ص 191 ـ 203.) به گزارش تاريخ، اين اقرارها تا آن جا پيش ميرود كه شاعري توانمند و نامور چون "لبيد بن زياد" وقتي با آيين اسلام و كلام خدا آشنا ميگردد، مسلمان و آن چنان مجذوب زيبايي آيات الهي ميشود كه اساساً شعر گفتن را رها ميكند! به او گفتند: چرا حالا كه مسلمان شدي، از هنرت در دنياي اسلام استفاده نميكني و شعر نميگويي؟ گفت: ديگر نميتوانم شعر بگويم؛ اگر سخن اين است، ديگر آن حرفهاي ما همه هجو است و من آن قدر از قرآن لذت ميبرم كه هيچ لذتي براي من بهتر از آن نيست.(دانستنيهاي علوم قرآن، ص 110.)
اما در مورد مقايسه درخواستي شما، ما يك جمله معروف عرب را با جملهاي از آيات قرآن مقايسه ميكنيم و اين را مشتي از خروار و قطرهاي از دريا ميدانيم. قرآن ميفرمايد: "ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوَهٌ يـَاُولِي الاَلبـَبِ لَعَلَّكُم تَتَّقون؛ (بقره، 179) و اي خردمندان در (اجراي) قانون قصاص، زندگاني است، باشد كه به تقوا گراييد."
عرب را عادت بر اين بود كه براي سهولت در حفظ قوانين مدني و اجتماعي و كيفري خود، آنها را در قالب جملههاي كوتاه و ظريف و ادبي در ميآورد؛ از اين رو براي تدوين قوانين و بهتر محفوظ ماندن، از شيوههاي ادبي كمك ميگرفتند و ادبا و فصحاي عرب در كنار قانون دانان و حكم ايشان گرد ميآمدند.
براي تنظيم قانون قصاص از فصحاي برجسته خود كمك گرفته تا كوتاهترين و شيواترين جمله را بسازند و پس از كنكاش و نشست و برخاست ها بر عبارت "القتل انفي للقتل" اتفاق كردند؛ يعني كشتن قاتل بهترين باز دارنده از ارتكاب جنايت قتل است، ولي در اين انتخاب از چند نكته غفلت ورزيدند؛ اول: هيچ چيز خود را نفي نميكند؛ زيرا قتل را مطلق آوردهاند، در حالي كه قتلي ميتواند مانع قتلهاي بعدي شود كه به عنوان قصاص باشد. اين غفلت در حالي است كه واژه "قصاص" كه خدا به جا از آن بهره جست، در واژگان عرب موجود بود و مورد استفاده قرار ميگرفت.
دوم: در مقابله قصاص با حيات در آيه، فن "طباق" به كار رفته كه جمع بين دو ضد و گردهم آوردن دو متنافر است؛ زيرا قصاص كه نوعي قتل است، ضد حيات ميباشد كه در آيه موجب و خواهان حيات است.
سوم: در عبارت ياد شده، افعل تفضيل به كار رفته كه از نظر ادبي گرفتار حذف "مفضّل عليه" ( آنچه برآن برتري داده شده) گرديده و موجب ابهام شده است؛ زيرا معلوم نيست كه قتل از چه چيزي باز دارندهتر ميباشد. (اگر تقدير "من كل شيء" باشد، كاملاً نادرست است و اگر "من بعض الاشيأ" باشد، حالت ابهام دارد كه در متن قانون نبايد هيچ گونه ابهامي وجود داشته باشد.) در صورتي كه در آيه اين مشكل وجود ندارد و صرفاً ضمانت حيات را در قصاص بر عهده گرفته است.
چهارم: از نظر ادبي، آيه ديدگاهي مثبت دارد، ولي عبارت "القتل انفي للقتل" با ديدگاهي منفي شكل گرفته؛ بنابراين، آيه بر عبارت ياد شده برتري دارد.
پنجم: در به كار بردن لفظ "قصاص" جنبه عدالت قانوني تداعي ميشود و القا ميكند كه اين قانون از منشأ عدالت برخاسته است، در صورتي كه به كار بردن لفظ "قتل" خشونت را القا ميكند و از ظرافت نهفته در آيه بيبهره است.
گفتني است جلال الدين سيوطي تا بيست وجه در ترجيح آيه بر عبارت ياد شده برشمرده و زمخشري ـ مفسر نامي اهل سنت ـ عبارت ياد شده را به شدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختن يك چنين جمله پر اشكال اظهار تعجب كرده است.(براي آگاهي بيشتر ر.ك: التمهيد في علوم القرآن، محمدهادي معرفت، ج 5، ص 9 ـ 130، 59 ـ 65، مؤسسه نشر اسلامي، علوم قرآني، محمدهادي معرفت، ص 377و378، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد.)